الهام پیامنی از مجموعه‌ی «خیابان ایران» ۱۳۹۱

تجربه‌ی خیابان ایران/ محمدمنصور هاشمی

تهران شهری است با فرهنگ‌های مختلف، بسیار مختلف، و در آن منطقه‌هایی هست یا به عبارت بهتر محله‌هایی که اگر در آن‌ها بزرگ نشده باشی، چیزی از نحوه‌ی زندگی در آن‌ها دستگیرت نمی‌شود. آدم‌ها و خیابان‌ها و مغازه‌ها در ظاهر کم و بیش شبیه هم‌اند، اما نگاه آدم‌ها و قواعد خیابان‌ها و کارکرد مغازه‌ها یکسان نیست. برای دریافت آن نگاه‌‌ها و قواعد و کارکردها تجربه‌ی زیسته لازم است. محله‌ای را که محمدمنصور هاشمی در این مقاله انتخاب کرده‌، جایی است بین دروازه دولاب و دروازه شمیران، یا به طور محدودتر دور و اطراف میدان‌های شهدا و بهارستان. خیابان منتخب در این مجموعه نیز خیابان ایران است.

بخشی از مقاله:

برای آشنایی با خیابان ایران شاید بد نباشد از اینجا شروع کنیم: نوشته‌های والتر بنیامین درباره‌ی پاریس قرن نوزدهم را خوانده‌اید؟ درباره‌ی پاساژها، درباره‌ی پرسه‌زنی و درباره‌ی پرسه‌زن کالا شده؟ بسیار خوب. همه‌ی آن‌ها را به خاطر بیاورید و سپس همگی را به سرعت به فراموشی بسپارید. چون خیابان ایران دقیقاً عکس آن‌هاست. در آن مغازه هست، پیاده‌رو هست، آدم‌هست، اما مطلقاً جایی برای پرسه‌زنی نیست. توضیح خواهم داد چرا. اول اجازه بدهید برای کسانی که خیابان را نمی شناسند بگویم این خیابان کجاست. ضلع شمالی این خیابانِ باریک یک طرفه در چهار‌راه آب سردار است و این چهار‌راه واقع است در خیابان مجاهدین اسلام و مجاهدین خیابانی است که میدان‌های بهارستان و شهدا را به هم وصل می‌کند. میدان بهارستان را که حتی اگر با مدرسه‌ی تاریخی سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) نشناسید، حتماً به واسطه‌ی مجلس می‌شناسید. میدان شهدا هم همان ژاله‌ی سابق است که سیاوش کسرایی درباره‌اش سروده بود: «خون کن» و «جنون کن». محل وقوع ماجرای هفده شهریور پنجاه و هفت که در کودکی من وسط آن لاله‌های بزرگ فلزی درست کرده بودند و کنارشان هم تابلو زده بودند کربلا فلان قدر کیلومتر. جالب است که مدرسه‌ی فرهاد خانم توران میرهادی سال پنجاه و شش از خیابان ژاله به سهروردی و حوالی سید‌خندان رفته است. بافت اجتماعی این منطقه در حال تغییر بوده. اما چرا برای نشان دادن تغییر بافت اجتماعی به جای اشاره به همه‌ی نشانه‌های دیگر جابجایی یک مدرسه را مثال زدم؟ چون راستش را بخواهید اینجا، بی سرو صدا، عرصه‌ی نزاع پنهان مدرسه‌ها بوده است، رقابتی سرنوشت‌ساز. راستی شاید نام خیابان ایران به یادتان بیاید اگر بگویم همان خیابانی است که آیت‌الله خمینی پس از بازگشت از پاریس ابتدا در آن اقامت داشته است. نام مدرسه‌ی رفاه را که به عنوان محل اقامت امام شنیده‌اید. مدرسه‌ی رفاه در خیابان ایران است، هرچند شخص امام نه در این مدرسه که در یکی از ساختمان‌های دبستان علوی اقامت داشته است و البته باز در همین خیابان ایران.

موقعی که من به سن مدرسه رفتن رسیدم مدرسه‌هایی مثل فرهاد دیگر اصلاً وجود نداشت. بگذریم از این‌که اگر هم وجود داشت من را به آنجاها نمی‌بردند. انقلاب شده بود و کم و بیش همه‌ی مدرسه‌ها دولتی و اسلامی. اما از دل رقابت مدرسه های اسلامی چیزی در حال تکوین بود که بعدها مدارس غیر انتفاعی نامیده شد. رقابتی بود میان مدرسه های اسلامی باقی مانده از قبل انقلاب و اقمار آنها ( که به لحاظ فکری مرتبط بودند با انجمنی که تأکید خاصی بر امام زمان داشتند) با مدرسه‌های دولتی، و بعد با مدرسه‌های غیر انتفاعی اسلامی اما انقلابی و حکومتی. من از بخت بد یا خوب در مدرسه‌های هر دو طرف این رقابت درس خوانده‌ام.

برای آشنایی با مرکز این ماجرا باید چند قدمی از خیابان ایران بالاتر برویم تا برسیم به یک خیابان کوچک شرقی ـ غربی با نام قدیمی فخرآباد که الان مثل بسیاری دیگر از خیابان‌ها و کوچه‌های این محله نام شهیدی را بر خود دارد. هرچند به واسطه‌ی شهرت مسجدی که خانم فخرالدوله در ابتدای ضلع غربی آن ساخته ـ و خوشبختانه با گنبد و گلدسته‌ها و کاشی‌کاری سنتی‌اش حال و هوای مسجدی واقعی را دارد و نه نمازخانه‌های مدرنی که امروز می‌سازند ـ نام فخرآباد بر آن مانده است.

سبد خرید ۰ محصول