مهسا شیرعلی بیگلو پارکینگ پروانه-۱۳۹۱

تجربه‌ی تاریخ ارزان در بازار مکاره تهران / زهرا قراخانی

در این مقاله از مجموعه‌مقالات خیابان‌های تهران،‌ زهرا قاخانی به سراغ چهارراه استانبول رفته است. به زعم او چهارراه استانبول که زمانی از مدرن‌ترین و شیک‌ترین ‌مکان‌های تهران بود، خیلی وقت است که به جز مراجعان سفارت آلمان، ترکیه و انگلیس، بیشتر در اختیار مغازه‌دارها، صراف‌ها، عتیقه‌فروش‌های گرد و خاکی و گاریچی‌های ژولیده‌ی کوچه برلن است و جمعه‌ها محل رفت‌و‌آمد دست‌فروشان و مشتریان‌ جمعه‌بازار. او در این مقاله به بخش‌های مهم این چهارراه پرداخته و علت مهم‌بودن آن را برشمرده است.

بخشی از متن:

ظاهراً قرار است به خواست شهرداری «جمعه بازار پارکینگ پروانه» به جایی در خیابان مولوی منتقل شود. دلیل‌اش را گفتند فضای کثیف و نامناسب و نور کم پارکینگ. شاید می‌خواهند جایی تمیز و پر نور، مجهز و امروزی به آن بدهند.

«پارکینگ» به خودی خود  بیش از هر چیز نماد مدرنیسم و ماشینیسم است؛ به ویژه اگر این پارکینگ بتونی در تهران و با «ساختمان پلاسکو» سمبل ساختمان‌سازی مدرن ایران، همسایه ‌باشد. پارکینگ پروانه ده سالی هست که جمعه به جمعه به بازار مکاره‌ای تبدیل می‌شود که بزرگ و کوچک، زن و مرد، بی سواد و باسواد، دانشجو، هنرجو و توریست ‌به آنجا می روند. بر خلاف دهان گشادش، برای خرید به ناچار باید از روده‌های تنگ و تاریک و شلوغش گذر کرد. مارپیچی پنج طبقه‌ای، پوشیده از بساط‌هایی که در آن از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا می‌شود. غیر از ورودی پارکینگ، پهنای مسیر در شیب هر طبقه کمی بیشتر می شود و آدم‌ها موقتاً یادشان می‌آید که باید به پیروی از ماشین‌ها، از سمت راست حرکت کنند، بقیه‌ی اوقات، مسیر رفت و برگشت یکی است. صدای مردم زیر سقف کوتاه و لابه لای ستون های ضخیم پارکینگ، گنگ و درهم به گوش می‌رسد. بوی غریب آدم‌ها با بوی به جا‌مانده از دود و لاستیک ماشین‌ها و سیگاری که گه‌گاه روشن می‌شود و عودهای هندی و اشیاء کهنه، بوی جدیدی می‌سازد که فقط در اینجا می‌توان آن را حس کرد. نزدیک‌های نوروزکه شلوغی دو چندان می‌شود، شور و شوق عجیب مردم، آدم را یاد تظاهرات انقلابی می‌اندازد! مثل مور و ملخ  هل می‌دهند و می‌خرند و می‌برند. اگر در روزهای عادی به اینجا نیامده باشی، در یک چنین روزی و با یک چنین آشوبی، تصور فضای راکد پارکینگ واقعاً سخت است.

پارکینگ پروانه با آن صورت سیمانی  سرد و دودآلودش با محتوای ـ نسبتاً ـ سنتی و رنگارنگی که هر جمعه از آن پر و خالی می شود؛ نه تنها ناجور نیست، اتفاقاً بسیار هم متناسب است. همان‌قدر متضاد و ناساز که دختری باریک و بلند با چهره‌ای بزک کرده و بینی چسب دار، ناخن‌های ارغوانی، با دست‌بند و گردن‌آویز زنگوله‌دار ترکمن، شنلی اخرایی که با تکه هایی از روسری ترکمن حاشیه دوزی شده، کمربندی از دستمال‌های یزدی که به شیوه‌ی بختیاری‌ها بسته شده، کیفی که از گلیم‌های نقش سیرجان دوخته شده، شلواری که مثل لباس کردها پاچه‌های کش دوزی شده‌ی تنگ دارد و کفش‌هایی که با نوارهای چرمی و خرمهره درست شده، وسط شلوغی جمعه بازار با صدای بلند قیمت یک کتاب کوچک خطی ادعیه قدیمی را از دستفروش می پرسد که صد و هفتاد هزار تومان است. خیلی چانه می زند اما دست آخر یک فندک زیپو کهنه به قیمت پانزده هزار و پانصد تومان می خرد و می‌رود!

هر جمعه آدم‌های جورواجور با حرارت به دروازه‌ی این پارکینگ فرو کشیده می‌شوند و با حالتی غریب از آن به بیرون سُر‌ می‌خورند. آن‌ها که بیرون می‌روند بعضی‌شان انگار خرید نکرده‌اند، بلکه مرتکب خرید شده‌اند! انگار زیاد به کاری که کرده‌اند خوشبین نیستند… بعضی خیلی مطمئن‌اند و سرخوشانه راه می روند. بعضی هم انگار نسبت به اطمینان دسته‌ی دوم مشکوک‌اند. عده‌ای هم که برای تفریح و وقت گذرانی به اینجا آمده‌اند، خرید نکرده و دست خالی‌اند. تصور می‌شود مثلاً زنی جوان با مقنعه، مانتو و شلوار گشاد و سیاه کارمندی و کیف رنگ و رو رفته چقدر نسبت به خرید خود مطمئن است؟ هنگامی که  با دقت و جدیت انبوه مانتوهای رنگ و وارنگِ روی زمین تلنبار شده را زیر و رو می‌کند؟

سبد خرید ۰ محصول