مارین (امانوئل بنار) مدل «ادوارد فرنهوفر» نقاش (میشل پیکولی) در یکی از لحظات عذابآور «مدل بودن»، چند ساعتی پیش از آنکه «فرنهوفر» نومیدانه میکوشد او را در وضعیت دلخواه و مطلوبش قرار دهد، وضعیتی که چنان برای خود «فرهونفر» مبهم و فراموش شده است که ساعتها از وقتش را به شکل جنونآمیز صرفِ زندهکردن آن میکند. به «فرنهونفر» میگوید «دنبال تصویری میگردی که یکبار در گذشته دیدهای». پاسخ فرنهونفر «شاید» است. اما کنش طاقت فرسا و جانکاه نقاشیکردن، صرف ساعتها برای بازسازی ژست مبهمی که در خاطره دارد، دهها طرح کشیدهشده و دور ریخته توسط او و البته رابطه گاه سادیستی (البته با حذف سویه جنسی) با مدلش همه تصدیقکننده قول «مارین» و از سوی دیگر نقلقول بنیامین است. فرنهوفر میخواهد تصویری از گذشته را در حال تکرار کند. اما آیا «حال» آمادگی تصدیق و بازشناسی این تصویر را دارد؟ آیا این غیبت را به حضور میپذیرد؟ آیا «حال» به تصویر ذهنی فرنهوفر خوشآمد میگوید؟ اگر همچنان به این اسطوره کهن باور داشته باشیم که اثر هنری در زهدان خلاقیت هنرمند شکل میگیرد و سرانجام با تحمل دردی بسان زایمان از دهانه آن زاده میشود، «زیبای مزاحم» نوعی بازجویی بیرحمانه از اثر هنری در جلوی دهانه زهدان است، در همان لحظه تولد و زایش. و از آنجا که نام فیلم ریوت، تکرار نام تابلویی است که در انتهای فیلم، در همان بدو تولدش همچون نوزادی به دست خالقش زندهبگور میشود، آیا «زیبای مزاحم» صرفاً فیلمی است در باب مضمون نامیرایی و فناناپذیری هنر (مثلاً اینکه تابلوی زیبای مزاحم که دفن شد، اما فیلم «زیبای مزاحم» موجود است تا خاطره آن را زنده میکند یا اینکه همدلی ریوت است با کنش قهرمانانه فرنهوفر نقاش؟ خلق فیلمهایی که ای کاش هیچگاه دیده نشوند، و حتی شاید کناییتر: فیلمهای اصلی هیچگاه دیده نشدهاند، آنچه دیدهشده، همچون تابلوی پایانی فرنهوفر، تنها چیزی است برای سرگرمکردن، آن زایش اصلی، مدتهاست که در زیر تلی از خاک و سیمان و آجر رسیده است. و اگر این «زیبای مزاحم» که ما دیدهایم، همان نسخه دمدستی ریوت برای سینما دوستان و جشنوارهها باشد، آن زیبای مزاحم اصلی کجاست؟
ادوارد فرنهوفر، نقاش مشهوری که سالهاست دست از نقاشی کشیده و در ویلایی در حومه پاریس زندگی میکند، دیر زمانی است که ایده نقاشیای با عنوان «زیبای مزاحم» را در ذهن دارد. دلالش او را ترغیب میکند که پس از سالها غیبت بار دیگر به کارزار بوموقلمورنگ بازگردد. در همین حال نقاش جوانی که فرنهوفر مراد اوست به همراه دوست دخترش، «مارین» به ویلای او میآید. مارین برخلاف میل دوستپسرش میپذیرد که مدل نقاشی فرنهوفر برای این ایده قدیمی باشد. از سوی دیگر «الیز» (چین برکین) همسر فرنهوفر که سالها پیش قرار بوده مدل نقاشی زیبای مزاحم باشد و در عین حال سالهاست میکوشد فرنهوفر را ترغیب به نقاشی کند بر سر دو راهی قرار میگیرد. از یکسو او خوشحال است که فرنهوفر پس از سالها قلم به دست گرفته و از سوی دیگر میبیند که دختر جوانی دارد جایگزین او در این تابلو میشود. بدینترتیب روابط آدمها به واسطه آفرینش یک اثر هنری دچار بحران و تلاطم میشود. فرنهوفر به دلالش اعلام می کند که کار تابلو تمام شده است. دلال قصد دارد مهمانی کوچکی برای پردهبرداری از تابلو ترتیب دهد. فرنهوفر شب پیش از مراسم تابلو را به مارین نشان میدهد. مارین عصبانی و خشمگین از تصویر خود، آتلیه را ترک میکند. الیز شبانه و دزدکی به آتلیه میرود و تابلو را میبیند. و فقط بر پشت تابلو و در کنار امضای فرنهوفر یک صلیب میکشد. فرنهوفر مردد از آنچه که کشیده و تأثیر آن بر روابط افراد، شبانه و در عرض چند ساعت تابلوی دیگری به عنوان «زیبای مزاحم» میکشد و تابلوی اصلی را به کمک دختر بچهای در آتلیهاش دفن میکند. همچون رازی که هیچگاه نباید بازگو شود.
این خلاصه داستانی است از فیلمی چهارساعته که بر اساس داستان کوتاه «شاهکار ناشناخته بالزاک» ساخته شده است. اما ریوت و پاسکال یونیزر فیلمنامهنویس، به شکلی هوشمندانه مضمون محافظهکارانه داستان بالزاک را تغییر دادهاند. در داستان بالزاک، تقاش جوان از روی میل و با نقشه قبلی نامزدش را به عنوان مدل – معشوق در اختیار نقاش و استادش قرار میدهد تا بتواند از نزدیک با کار بینظیر استادش آشنا شود. …