در مقالهی حاضر نصرتاله مسلمیان به شباهتی که میان آثار هنرمندان مختلف همچون گوستاو مالر، نقاشیهای بیکن و یا طنز سیاه توپو وجود دارد، پرداخته است. به اعتقاد او گوستاو مالر خود را بیگانهای در میان جمع میدید. او متولد بوهیما از یک خانوادهی یهودی آلمانی بود. فضای آکنده از تعلیق و دلهره در کنار پویایی زندگی، ویژگی و فردیت پررنگی به آثارش داده است. گوش فرا دادن به سمفونی شمارهی مالر که اثری است بزرگ و بسیار احساسی و تراژیک، شکلی از غرق شدن در اعماق ذهن، احساس و تجربه رنج را زنده میکند. مالر هنرمندی رمانتیک و حلقهی واسطی است میان سنت اتریشی ـ آلمانی قرن نوزدهم و مدرنیسم قرن بیستم. نظام مستقر در آلمان نازی که با یهودستیزی همراه بود تلاش کرد تا آثار او را از چشم علاقهمندان به موسیقی دور نگه دارد. اما در دهههای آخر قرن بیستم آثار او با استقبال وسیعی از سوی علاقمندان به موسیقی روبرو شد.
بخشی از مقاله:
او در آثار خود به یک نوع انتزاع رادیکال دست مییابد. از زمانی که نقاشی مدرن به فرازهایی از موفقیت دست یافته بود و میرفت که بر اثر اشباعشدگی به موقعیتی انفعالی دچار شود، بیکن با استفادهی هوشمندانه از اندیشهی انتقادی و امکانات نقاشی انتزاعی، به فراز نوینی از بیان هستیشناسی و تصویر هنرمندانه دست مییابد. انسانهای بیکن برخاسته از موقعیت خود است. انسانهای بیکن بهدور از انسانهای نمونه و آرمانی هستند. آنها تنها، لهیده، وانهاده و حتی بدون آگاهی از حضور خویش میباشند. فیگورهای بیکن هیچگونه راه فراری ندارند و در چنبرهی موقعیت زیستی خود وانهاده و وامانده جلوه میکنند. آنها هیچگونه امیدی را در مخاطب بیدار نمیکنند. نهیلیسم خاص بیکن بازتابدهندهی تفکرات او و نقدی است جدی به تجربهی مدرنیته. درد، مفهومی بنیادین برای بیکن است که از طریق نمایش فریاد آنرا ارائه میکند. او سعی میکند این درد را از طریق طراحی و نقاشی دهان منعکس کند. در بیان درد، آن موقعیت شوکآور، جایی که درد به بینهایت میرسد، یعنی آنجا که به هیچ چیزی غیر از فریاد نمیتوانیم بیندیشیم، دهان جاییست که این فریاد و فشردگی ماهیچهها و فرافکنی درد را میتوان در آن دید. او رنج را به سمت درد هدایت میکند. او درد و رنج را مکرر میکند. در آثار بیکن با انسانهایی روبرو میشویم که به موقعیت حیوانی نزول پیدا میکنند. انسان شامپانزهای ناشاد که در درون یک قفس گیر افتاده و فریادی از درماندگی و درد را بازتاب میدهد. انسانهای بیکن در فضایی به دام افتادهاند که میتوان مشاهده کرد، که در این فضا نوعی از خود بیگانگی و تنهایی حضور دارد. این انسانها هم نسبت به موقعیت خود و هم نسبت به حضور دیگران ناآگاه هستند .
هنر نمیخواهد تصویری ساده از واقعیتهای انسانی و اجتماعی ارائه کند. هیچگونه تصویر تعدیلشدهای از انسان و جامعه نمیتواند ارائه شود که در آن وجه مهمی از عدم صرافت به چشم نیاید. برای خروج از تناقضات زندگی امروزی نیازی به ارائه پاسخهای روشن و راه حلهای کلان نیست.
رمان مستأجر رولان توپور (در ایران با ترجمهی کوروش سلیمزاده)، در سال ۱۹۶۶ منتشر شد و یک دهه بعد رومن پولانسکی از روی آن فیلمی با همین عنوان ساخت. توپور یک هنرمند سنتشکن است، که علاوه بر نویسندگی در زمینههای دیگر همچون، بازیگر، شاعر، کاریکاتوریست، نمایشنامهنویس، فیلمساز و… آثار چشمگیری به وجود آورده است. اندیشهی انتقادی توپور در تمامی زمینههای انسانی و اجتماعی، حضوری پررنگ دارد و بهشکل ترسناکی هنری گروتسک را ارائه میدهد. حضور همزمان عناصر متضاد در کنار نوعی نابههنجاری جسمانی از ویژگیهای هنر گروتسک است. نمایش هولناک هستی و جنبهی ترسناک و کابوسگونهی آن، به همراه ذهن پرسشگر توپور، مخاطب آثار او را با شرایط پیچیده و دشواری روبرو میکند .
طنز سیاه توپور در بیان و طبیعت انسانی ما و گرفتار شدن انسان در چرخهای از اعمال که آغاز و پایانش مشخص نیست، تکرار وهمانگیز و ترسناک از زندگی را به نمایش میگذارد. شخصیت اصلی مستأجر به قدری نگران پذیرفته شدن از طرف جمع است که سعی میکند رد پای هر چیزی را که میان او و دیگران مرزی را مشخص میکند از بین ببرد. او غریبهای در میان جمع است که کوشش میکند از طریق نفی فردیت خود در میان جمع پذیرفته شود.