این نامهای که قلم و کاغذی در کارش نیست، یا اگر هم هست پای اسکنری در میان است، این نامهای که نگران خط خوردهگیهایش نیستم، این نامهای که به قطعِ کاغذش فکر نمیکنم و یا نگران نیستم آن را از کجا تا کنم تا بهتر در پاکت جا خوش کند، این نامهای که اصلاً در هیچ پاکتی تا و بسته نمیشود، این نامهای که اصلاً باز نمیشود، این نامهای که زیر دستم نمیگذارم، این نامهای که وقت نوشتنش نگران پسدادن جوهر یا عرق کردن دستم نیستم، این نامهای که در انتظار لمس دست تو روز شماری نمیکند، این نامهای که با آن طعم شیرین چسب را نمیچشم (و گاهی از سر محکمکاری باز رویش چسب نمیزنم و زشتش نمیکنم)، این نامهای که چند روز در پاکت روی میز نمینشیند تا روزش برسد یا این نامهای که چسب نخورده در کیفم نمیماند تا چند بار دیگر هم آن را بخوانم تا مبادا چیزی را زیاد یا کم گفته باشم، این نامهای که نمیتوانم برای یک بار هم که شده آن را با چشم و صدا و دل تو بخوانم، این نامهای که با اطمینان به مقصد میرسد، و این اضطراب یا امید که شاید هم اصلاً به مقصد نرسد از آن دریغ شده است، این نامهای که بی هیچ دلشوره و هزینهای در روزی معین همهخوان میشود، این نامهای که روی پاکتش تمبرها باسلیقه یا بیسلیقه کنار هم ننشستهاند، این نامهای که مُهری برای چند روز یا چند ماه یا تا ابد صدایش را خاموش نکرده است، این نامهای که مثل صحنههای برخی از فیلمها صدایش بلند است (درست همان لحظهای که در فیلم، نامه با صدای گیرنده یا فرستنده بلند خوانده میشود تمام لطف فضای امن و نزدیک دو نفره به هم میریزد تا نیاز سرک کشیدن ما را برآورده کند، که به گمانم اگر فقط دوربین به نامه نزدیک میشد تا خودمان آن را بخوانیم، این فضای امن در هم نمیشکست)، این نامهای که با صندوقهای زرد دور نشدهاند و با کلید صندوقهای خانگی و با صدای بازوبستنشان هر روز نزدیکتر نیامدهاند، این نامهای که با باز کردن پاکت، سر یا ته نامه را پاره نکردهام و به خودم بد وبیراه نگفتهام، این نامهای که در گوشهای خاک نخورده است یا در کشو یا جعبهای جا نگرفته است، این نامهای که مرا ابداً به یاد تو نمیاندازد که قضاوت دیگران را دارد، این نامهای که هیچکس خوانندهاش نیست و همه با هم آن را با یک صدا میخوانند، این نامهای که میان من و تو نیست، این نامهای که با سلام نمیآغازد و امیدی به دیدار ندارد، هیچ چیزش به نامه نمیماند.