در سالیان اخیر موج عظیمی از حسرت و حسرتزدگی بهراه افتادهاست: از کارتونهای دورهی کودکی گرفته تا پاککن و مدادتراشهای قدیمی، از چیپس استقلال تا شیر پاستوریزهی شیشهای و از صفهای طویل مرغ و تخم مرغ تا کوپن و دفترچهی بسیج. اما چه سرّی است که هر آنچه حسرتش را میخوریم خود مظهر تام و تمام فقر و فاقه است؟ انسان سوار بر آونگ میل و ملال است. همواره میل به چیزی دارد که ندارد و هرگاه که بدان دست یافت، میل جای خود را به ملال و سرخوردگی میدهد. آیا حسرت ما به گذشته ناشی از سرخوردگی از دارندگی است؟ و درست به همین ترتیب امروز را در تمنای چیزی میگذرانیم که فردا از آن گریزانیم؟ باز هم دایرهی ترجیح فلاکتِ دیروز به نکبتِ امروز در راه است؟
بخشی از مقاله:
در عصر تابستانی یکی از سالهای ابتدایدههی شصت، نوجوانی که از گذشتهی پر شکوه لالهزار بسیار شنیده بود بی خبر از اینکه آن دوران سپری شده،خود را به آب و آتش زد تا با یک سفر حماسی به خیابان زیبای سریال هزاردستان برسد و از آن بهشت برین سهمی ببرد. با اینکه خود را آمادهی سفری پر ماجرا و طولانی کرده بود، دقایقی پس از خروج از منزل جدش در خیابان ظهیر الاسلام به لالهزار رسید. همچون قطبنوردان رمان رگتایم که نمیخواستند بپذیرند به قطب رسیدهاند و از ترس بر باد رفتن آرمانشان پرچم خود را فرو نمیکوفتند، مدتی به ناباوری گذشت. هفتهها برای این عمل قهرمانانه نقشه کشیده بود و حال چه میدید؟خیابان زشت و مفلوکی که هیچ رد و نشانی از تصویر آرمانی ذهنش نداشت.در آن ایام که شبانه روز بر سر تهران موشک میبارید، هیچ کسبی رونق نداشت.
در حیرتم که چگونه قاطبهی هموطنانم حساسیتشان به زیبایی را از دست دادهاند.آیا نه اینکه روزی به لالهزار شانزهلیزهی ایران میگفتند؟ آیا ظهیرالاسلام قدیم از این بورس کاغذفروشان زیباتر نبودهاست؟ چگونه است که کسی زشتیهای سبک زندگی امروزمان را نمیبیند؟ مگر ممکن است که وقتی محیط زندگیمان هر روز زشتتر میشود محتوای زندگیمان زیبا باشد؟ هیچ دشمن بیگانهای از یونانیها و رومیان تا اعراب و مغولان به اندازهی ملت ایران آن را ویران نکرده است. ما آسوده و سرخوش چنان زخم عمیقی بر طبیعت بینظیر این کشور زدهایم که در توان سیل و زلزله و طاعون نبودهاست. در این مرز و بوم چندنفر را می توان یافت که نگران سواحل آلوده، دریاچههای خشکیده و جنگلهای منهدم شده باشند؟ وقتی کسی نگران طبیعت نیست طبعاً نمی توان انتظار داشت که کسی به فکر نابودی محله و کوچه و خانه باشد.
در این مقطع از تاریخ پر شکوه کشورمان همه چیز در حال دگرگونی و نو شدن است. بعید میدانم کسی در تهران عزیزمان از شرّ سر و صدای ساختوساز ساختمانی در همسایگی در امان باشد. در این جنون نوسازی، هر روز آپارتمانی بد هیبت جای خانهای قدیمی را میگیرد. محلهای که میشناسیم، کوچههایی که در آن خاطره داریم و خانههایی که در آن زیستهایم، ویران میشوند و در چشم برهم زدن همهی گذشتهی ما را نیز با خود میبرند. به اطراف خود بنگرید، کسی نگران پوستاندازی شهر نیست. حتی کسی نگران زشتی و زیبایی خانههای جدیدمان نیست. شاید بهتر است ما نیز دست از نگرانی برداریم و از این همه نوآوری لذت ببریم. اصلاً از این پس زشت زیبا است یا زشت زیباتر است.
از بخت بد، عمر ما در زمانهای میگذرد که هر لحظه زیباییهای بیشتری را از کف میدهیم. ما هیچگاه لالهزارِ زیبا را ندیدیم،جوانترها بخت دیدن آثار تارکوفسکی و آنجلوپلوس در محیط دلنشین سینما عصر جدید و کریستال را از دست دادهاند و احتمالاً کودکان امروز هرگز در خانهای که هر خشتش حامل خاطرهای باشد، نخواهند زیست. ماهیت بشر آرزومندی و جهش به سمت میلهای تحقق نیافتهاست اما در عین حال طبیعت ثانویهی نوع انسان حفظ و حراست از سرمایههای مادی و معنوی برای نسلهای بعدی است.