فروردین نودوهشت بود همراه دوستان راهی مزار شیخ احمد جامی شدیم با نوای «الله مدد الله مدد یا احمد جامی مدد». حاج مرادعلی سالاراحمدی بود که میخواند* و الحق که خوب هم میخواند. او را از نزدیک میشناختم، ساده و اصیل میزیست مثل آوازش؛ خدایش بیامرزاد.
رسم است به احترام، در همان بدو ورود به محوطهی شیخ جام کفشها را بکنی. پاهامان بیواسطه سنگفرشش را لمس میکرد. سفر آغاز شده بود. ایوان درست روبهروی درِ ورودی با هیبت و شکوهش تو را به خود میخواند. پس از چند ده قدمی جلوی ایوانِ پرنقش با کاشیکاری معرق و ارتفاع حدود سیوپنج متر، آرامگاه ابدی شیخ را میبینی ساده زیر سقف آسمانْ و درخت پستهی پیری برآمده از آن «که شیخ احمد دو تا گلدسته داره به ناف خود درخت پسته داره»؛ درختی که سالهاست دردها شنیده و بار غم از دوش مردمان برداشته. بگذریم که در وصف حال و هوا و معماریِ مزارِ جام که خود مجموعهای است موزهوار از معماری سدهی نه تا دوازده ه.ق بسیار میتوان گفت و شنید که در این مقال نگنجد.
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.