او/ در سیاه‌چاله‌های برهوت/ دور می‌شود/ فـرو می‌رود/ و اندام‌هایش/ حیـران/ نگـاه می‌کنند.»

فرشید ملکی ۲۹/۱۲/۸۸


وسط خیابانی دو نفر به هم می‌رسند، یکی‌شان یک سیلی می‌خواباند درِ گوشِ دیگری؛ دو نفر ناآشنا به هم می‌رسند، بی‌مقدمه بنا می‌کنند به آمیزش؛ دو نفرِ دیگر به هم برخورد می‌کنند، مجموع اندامشان یک بدن می‌شود و به راهی می‌افتد؛ گوشه‌ای دیگر، اما نه کنار هیچ دیواری، یکی دستانش را قلاب می‌کند برای آن یکی، نفر سـومی به آن‌ها می‌پیوندد؛ و همین‌طـور طنابی از آدم‌ها شکل می‌گیرد (که ظاهراً برای دست‌انداختن به ابرها) برای نفر بعدی قلاب می‌گیرند… حـال از این موقعیت جـاذبه را بزدایید و جاذبه‌ای دلبخواهی جایگزین کنید. تنها بی‌نهایت مسیرِ بالای هم، برای رفت‌وآمد به مسیرِ سرراستِ روی زمین افزوده می‌شود:

چیزی شبیه به دنیای معلق زیر آب.

برای دسترسی به محتوای کامل روی دکمه زیر کلیک کنید.