هنری آدامز، نویسنده «جهان وایِت»، با این هنرمند درباره آثار اولیه، تأثیر و تکنیکش صحبت میکند/ 31 مِه 2006/ ترجمه گلنـار نریمانـی
– واکنشها به این نمایشگاه* چگونه بوده است؟
– مدیر موزه فیلادلفیا به من میگوید وقتی به گالری موزه میرود سکـوت محض برقـرار است. مانند کلیسـا. مردم واقعاً مشغول تماشاکردناند. از مردم نامههایی در مورد کـارم دریافت میکنم. چیزی که بیش از پیش خوشحالـم میکند این است که کـارم احساسات [مخاطبان] را برمیانگیزد. درواقع آنها دربـاره تابلوهـا صحبت نمیکننـد. آخـر سـر برایم داسـتـان زندگیشـان را تـعـریـف مـیکنـنـد یـا ماجـرای مرگ پدرشـان را.
– چه احساسـی دارید وقتی به بیش از هفتاد سال کار هنری نگاه میکنید؟
– زمانـی که این تابلوهـا را میکشیدم غـرق در ثبت آن لحظههـا و عـواطفـی بـودم کـه در آن لحظـه شکـل میگرفتنـد. برایـم تکاندهنده است که به تمام این سالها بازگردم و تمام سالهای نقاشـی کردن از زندگیـم را دوبـاره ببینم، چیـزی که برایـم بسیار شخصـی است. برای هنرمند بسیار دشوار است که بازگردد و کارهایش را مرور کنـد. اگر کار هنرمند شخصی باشد تمامی ایـن عواطـف [بـا مـرور کارهـایش] در او بیـدار میشود.
وقتی کارهای اولیهام را میبینم منقلب میشوم. در نمایشگاهِ ویلمینگتـون تابلوی کشـاورز مستأجـر را دیدم. صلابتـش بهشدت تحـت تأثیـرم قرار داد. تصـور میکنیـد داریـد پیشرفت میکنیـد و بهتـر میشوید و بعـد کـاری را میبینیـد که سالها پیش انجـام دادهاید. نگـاه کردن به کـارهای اولیهتـان- گاهی عمقی دارد که شگفتزدهتان میکند.
وقتـی دارم کـار میکنم، اغلب تابلویـی را سروته میگـذارم و از خـودم میپرسـم آیا بافت و وزن مستقل خـودش را دارد؟ – موضوع را فرامـوش کنید.
– هنر مدرن چه تأثیری بر روی کارتان گذاشته؟
– سیر پیشرفت و تحول کارم کاملاً طبیعی بوده است. اینطور نبوده که به نمایشگاهی در نیویورک بروم و از آن الهام بگیرم. هرگـز به معنی واقعی کلمه روبروی تابلوهـای انتزاعـی ننشسته و تماشایشـان نکردهام. رنگ را به شیوه جکسن پالاک میریختم – اما این کـارم ناشـی از انگیزهای درونی و طبیعی بود. اغلب میگویند تحت تأثیر جـان مارین بودهام، اما قبل از اینکه کارهای ماریـن را دیده باشم هم همانطور نقاشی میکردم. در کاتالوگ کارهایم یکی از نویسندگان گفته که تحت تأثیر نقاشان فیلادلفیا بـودهام، اما این اصلاً درست نیست. فکـر میکردم نقاشان فیلادلفیا احمقند.
من تحت تأثیر وینسلو هُمر بودهام. او به من یاد داد با آبرنگ راحتتر باشم و آزادانهتر کار کنم.
– اولین منابع الهام کارتان چه بوده؟ اولین تأثیرها را از کجا گرفتید؟
– وقتی جوان بودم زیاد با خودکـار طراحی میکردم. به کارهای دورِر نگـاه میکردم و به کارهای معلم پدرم، هوارد پایـل، یعنی کسـی کـه بر روی دورِر خیلی مطالعه میکرد. در آن زمان بود کـه به بافت چیزها علاقهمند شدم.
– از تأثیر پدرتان بگویید.
– پدرم نوعی شادابی و سرزندگی آمریکایی داشت که برای هوارد پایل باید شوکهکننده بوده باشد. پدرم تکنسین فوقالعادهای بود. میتوانست هر مدیومـی را انتخاب کند و بیشترین بهـره را از آن ببـرد- او زیبایی هر مدیومـی را حس میکـرد. یکبـار داشتم نقاشی آبرنگـی از چنـد درخـت میکشیـدم. طرح بسیار دقیقی کشیده بودم و داشتم داخل طرحها را رنگ میکردم. پدرم آمد بالای سرم و نگاهش کرد و گفـت، «انـدی، بایـد خـودت را آزاد کنـی». بعد قلمویی برداشـت و آن را در رنـگ زد و حرکتـی منحنـی و گردشـی به قلمو داد. من در آن روز از چند دقیقـه تماشای کـارِ پدرم بسیار بیشتـر از هر چیز دیگری تا آن زمان آموختم.
– کارهای آبرنگ قلمخشکتان (درایبراش) جزئیات باورنکردنی دارند. چطور به این کیفیت میرسید؟
– من تحت تأثیـر آبرنگهای آلبرشت دورر بـودم. عاشق کار خرگوشش بودم، و سر گوزن با آن تیری که از چشمش رد شـده بود. بعضـی از آنها… خب، من دورر را بزرگتـرین نقـاش آبرنگ حیوانـات میدانم. کارهایش باعـث شد متوجـه شوم آبرنگ میتواند امکانات بسیار بیشتری داشته باشد.
تابـلوهـای درایبـراش را بـرای اینـکه درایبراش بکشم شـروع نمیکنـم. اتفاقـات اینطور نمیافتـد. سـاختـاری خیـس در زیـر کـار وجـود دارد. بـعد صخـرهای یـا شاخـه درختـی را میبینیـد و سعـی میکنید کمی بیشتـر روی آن کـار کنیـد. آبرنگ مدیوم بسیـار گولزننده و خطرناکـی است. اگر از ابتدا تصمیم بگیریـد که درایبراش کار کنید نتیجه بسیـار بـیروح و مُـرده مـیشـود. ایـن تکنیـک خودبهخود اتفاق میافتد.
– بیتردید معروفترین تکه نقاشی شما آن سبزهزارِ تابلوی جهان کریستینا است.
– زمانی که داشتم جهان کریستینا را نقاشی میکردم ساعتها بر روی علفها مینشستم و کـار میکردم و به تدریج احساس کـردم که واقعاً آن بیرون در آن چمنزارم. در بافـت کـار غرق شده بـودم. یادم میآید که به چمنزار رفتم و تکهای خاک یعنی تکـهای از زمین را کندم و آن را کنـار سهپایهام گذاشتم. درواقع روی تابلو کار نمیکردم، روی خودِ زمین کار میکردم.
– عجیب است که تمپراهای شما، که بسیار هم واقعگرایانه به نظر میرسند، جلوی موضوع یعنی در برابر سوژه کشیده نشدهاند بلکه از روی تخیّلند.
– تـمپراهـا را اغـلـب در آتلیـه میکشـم، هـرچنـد شاهبلوطهای برشته را بیرون از آتلیه کشیدم. یادم میآید با کلود رِینس – بازیگـر – حرف میزدم، و او به من گـفت که از همسرش میخواهـد هر سه چهار روز یکبـار به تماشای اجراهایش بیاید و به او بگـوید که بـازیش اغراقشده است یا نـه. خودش میگفت: «همسرم پای مرا به حقیقت برمیگرداند». همهمان وقتی کاری را مدتی انجام میدهیم تمایل داریم فرمالیزهاش کنیـم. گاهـی احسـاس میکنـم تکنیکـم دست بالا را دارد. آنگـاه نیاز دارم که به حقیقت بازگردم.
– موقعیت خودتان را در جهان هنر معاصر چطور ارزیابی میکنید؟
– در فیلمی از ارول فلین به نام شاهین دریا دیالوگ بسیار جالبی وجود دارد. او طناب را بریده و یکی از کاپیتانها که متوجـه شده اشکـالی در کـار است میگویـد: «هوا دارد تغییـر میکنـد. بایـد از اینجـا برویم». معلـوم میشود که ایـن جملات را ویلیـام فاکنر نوشته است.
فکر میکنم اوضاع و جو تغییر کـرده. واقعاً اینطور فکر میکنم. تغییرات اندک است، امـا واقعاً دارد اتفاق میافتد.
لینکلـن کریستیـن [بنیانگذار بالـه شهر نیویورک] چندین بـار برایم نوشتـه: «به کارت ادامـه بده. تو خیلی جلو هستی». من دوست دارم فکر کنم آنقدر عقب ماندهام که جلو هستم.
پانوشت:
*این مصاحبه به بهانه نمايشگاه وايِت با عنوان «خاطره و جادو» (memory and magic) در موزه هنر فيلادلفيا در جولاي سال ٢٠٠٦ انجام شده است.