کودکان هرات، کودکان زوزن، کودکان خوارزم
«دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تأسف تماشا می کردم. در حدود دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین تودهی عظیمی غیر ممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضرباتی وحشیانه به او زدم. سر ستون در نتیجهی ضربات پتک مثل میوهی رسیده از هم شکافت…» (از کتاب خاطرات ژان دیولافوا، سرپرست هیئت باستانشناسی فرانسه در زمان ناصرالدینشاه)
«خسروان این فرش گرانبها را برای زمستان خویش نگهداری میکردند. چونکه که گل و سرسبزی داشت و بر آن باده مینوشیدند، گویی که ایشان در بوستان به سر میبردند. در آن راهها به سان رود بود و رشته گوهرها بهسان جویبارها، زمینهی آن زربافت بود و لابهلای آن دانههای درشت مروارید، کنارههایش به زمین کشت شده میمانست و پهنهای را فرا میگرفت که آراسته به گل و گیاه و سبزی بهاری باشد. برگها از ابریشم بودند و بر شاخههای زرین جای داشتند. گلهای آن زرین و سیمین بودند و میوههای آن گوهر و مانند آن. عربان آن را قطف میخواندند. فرش را به سوی عمر فرستادند. وی آن فرش گرانبها را تکهتکه ساخت و میان ایشان بخش کرد. علی را تکهای رسید که بیست هزار دینار بفروخت و این بهترین تکهاش نبود.» (تاریخ ابن اثیر)
«به هر دليل، هم اكنون در جيرفت، همانگونه كه در تهران «پفك نمكی» و «چيپس» يافت میشود، اشيای سنگی عتيقه مربوط به هزاره سوم پيش از ميلاد، در دسترس است. يك علت آن، وسعت مناطق باستانی در حاشيهی رودخانهی ۳۹۰ كيلومتری هليل است، و علت ديگر آن، سهلالوصول بودن آنهاست. در مناطق باستانی «كنار صندل» و «ريگ انبار» اطراف جيرفت، حفاران با كندن ۲ تا ۲/۵ متر خاك كممقاومت، به اشيای سنگی میرسند و پس از آن در هر طرف كه به صورت افقی كندوكاو كنند، به اشيای بيشتری دست خواهند يافت. البته در عمق حدود يك متری، كوزهها و ظروف سفالی دورههای اسلامی (سلجوقی) بهدست میآيد كه به علت کمرونق بودن بازار آن در ميان دلالان، با بیمهری مواجه میشوند؛ به همين دليل در كنار تمامی گودالها، خردههای نقشدار و سادهی سفالهای مربوط به چند قرن پيش، به اندازهی سنگهای موجود در آن زمينها، فراوان ريخته است. زيرا شايعههایی مبنی بر اينكه مثلاً فلان كس يك گوسفند طلا از اين منطقه يافته است، حفاران کمحوصله را وا میدارد تا با شكستن ظروف، مطمئن میشوند كه طلا يا سكههای طلايی درونشان وجود ندارد.» ( گزارش خبرگزاری میراث- ۳مرداد۱۳۸۲)
داعش روز ۲۶ فوریه ۲۰۱۵ (۷ اسفند ۱۳۹۳) ویدئویی را منتشر کرد که در آن چگونگی تخریب تندیسهای تاریخی در موزهی نینوا در شهر موصل به تصویر کشیده شد. اعضایی از داعش با تیشه و چکش و با پرت کردن آثار تاریخی از بلندی، این تندیسهای ارزشمند را شکسته و ویران کردند.
«شهر پارسه پایتخت شاهنشاهی پارسیان بود… توانگرترین شهر روی زمین شمرده میشد و خانههای افراد عادی هم از وسایل گرانبها پر بود. فرش، جامه و ساز و برگ گوناگون و در اینجا سیم و زر فراوان به چنگ غارتگران مقدونی افتاد. با جامههای پربهایی که با رنگهای بسیار اصیل ارغوانی و زریدوزیِ اعلا مزین بودند… مقدونیان یک روز تمام، شهر را تاراج میکردند و اموال غارتی را با تیغ و خنجر از هم میربودند و پاره میکردند، زنان را به بندگی گرفته و جامه و اثاثشان را به تاراج میبردند تا بدانجا که پارسه که زمانی توانگرترین شهر دنیا بود بدبختترین شهر جهان گشت… بر روی صفه، کاخهای شاهی قرار داشت و در اطراف صفه کاخهای خصوصی شاهان و خانههای افراد خاندان شاهی و نیز برزنهایی که محل سرای نُجَبا محسوب میشد، پراکنده بود. همه از رخت و اثاث بسیار تجملی پر بود و جز آن محلهایی هم برای نگهبانی از خزانه شاهی قرار داشت.» (دیودور سیسیلی -تاریخنگار یونانی)
سرانجام در روز نهم مارس سال ۲۰۰۱ میلادی مطابق با (۱۳۷۹ خورشیدی) نیروهای طالبان به فتوای ملا محمد عمر به روی مجسمههای غولپیکر بامیان آتش گشودند تا در شامگاه یازده مارس از صلصال و شهمامه تنها دو حفره باقی ماند.
«مجانیق و خرکها را پیش بردند و نفتاندازان نفاتی کردند و از در نشیب و فراز و درون و برون و جوان و پیر غلغله و نفیر و ولوله شهیق و زفیر به اوج رسید و از هفتاد نقطه دیوارهای شهر را سوراخ کردند و قریب ده هزار سرباز مغول تا صبح به خونریزی پرداختند و صبح شنبه همسر طغاچار (دختر چنگیز) با ده هزار سوار وارد شهر شد و از روز شنبه تا چاشتگاه چهارشنبه قتل و غارت کردند و همه مردم را به جز چهار کمانگر کشتند و حتی سگها و گربهها را کشتند و باروی شهر را کوفته و مناظر و منازل و حصارها و همه قصرها را با زمین هموار ساختند و هفت شبانهروز بر شهر آب بستند و سپس جو کاشتند و تا سبز شد توقف نمودند. مدت ۱۲ شبانهروز شمارش مقتولان به طول انجامید و یک میلیون و هفتصد و چهل و هفت هزار مرد به استثنای زنها و اطفال به شمارش درآمد.» (معینالدین محمد اسفزاری، روضات الجنات فی اوصاف مدینة الهرات)
روز شنبه ۴ ژانویه/ ١۴ دی، دونالد ترامپ در یک پیام توئیتری سه قسمتی هشدار داد در صورتی که ایران به آمریکاییها یا منافع آمریکا حمله کند، آمریکا هم ۵٢ نقطه (سایت) را در ایران هدف قرار خواهد داد. ترامپ تأکید میکند که این رقم به نشانۀ ۵٢ شهروند آمریکایی است که سالها قبل در ایران به گروگان گرفته شده بودند. ترامپ مینویسد که برخی از این اهداف برای «ایران و فرهنگ ایرانی در سطح بسیار بالا و مهمی قرار دارد.»
«قتیبة بن مسلم هر کس را که خط خوارزمی میدانست از دم شمشیر گذرانید و آنانکه از اخبار خوارزمیان آگاه بودند و این اخبار و اطلاعات را میان خود تدریس میکردند ایشان را نیز به دستهی پیشین ملحق ساخت بدین سبب اخبار خوارزم طوری پوشیده ماند که پس از اسلام نمیشود آنها را دانست.» (ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه عن القرون الخالیه)
بر این خاک گروهی زیستهاند و گروهی تاخته. قصه مردمانی که هنر میورزیدند و میساختند و میریسیدند و میآمیختند و میسرشتند و میبافتند و به آب و عرق جبین و ذوق و زحمت آباد میکردند و بیابان خدا را سبز و خاک خشک را باغ. کیمیاگران خاک که هرچه زمرد و الوان و الماس بود از خود خاک میساختند. هر خانهشان مثال یک الماس تراشیده همه از خاک. و هر طاقشان چون گنبد مینا به رنگهای سرخ و لاجورد و زبرجد، همه از خاک… و قصهی مردانی که بر سر آنها میریختند. برج و باروها را در هم میکوفتند. دروازهها را آتش میزدند. آب را به مردم شهر میبستند.
برجها که فرو میریخت و دروازهها که گشوده میشد، مردان جنگجو با نگاههایی سرخ و سرهایی داغ و چشمانی از حدقه درآمده و نعرههای خشدار از ته حلق به درون شهر میریختند. دهقانان بیچاره زن و فرزند خود را به کنجی یا تنوری پنهان میکردند. و صدای نعرهها و عربدهها و ضجههای گوشخراش تنها پیامی بود که در تاریکیِ تنورْ خبر از واقعه پیش رو میداد. قلب کودکان در دل تاریکی چنان میتپید که اگر سمکوبهی اسبان غران نبود صدایش را میشد از کوچه شنید. کودکان پارسه، کودکان تیسفون، کودکان نیشابور، کودکان خوارزم، کودکان مرو، کودکان سمرقند، کودکان اصفهان، کودکان کرمان، کودکان خرمشهر، کودکان بامیان، کودکان موصل، کودکان ایزدی، کودکان کوبانی، کودکان زوزنی….کودکان زوزنی…
زوزَن، دار یا شهرکی است بزرگ در چهل فرسنگی نیشابور، آباد است و پر از جولاهگان و لبادهدوزان است. مردمانش چهل و شش رشته قنات به دست خود کندند تا آن بیابان برهوت را آباد کنند. نه بردهای از افریقا برای کندن قناتها به زور و شلاق آوردند و نه با کشتیهای توپدار اقیانوسها را پیمودند تا خزائن بیاکنند. امیدشان به دست پینهبسته و کلنگ مقنّی بود که بگوید «به آب رسید». و زوزن به آسیابی میماند که بر مدار دانش میچرخد، خاکی دارد بس گرامی، بوستانی است به مردان بزرگ آراسته. و از آن خاک قنات خشت میزدند و کاشی میپختند؛ زیباترین کاشیها و رنگینترین لعابها. که اگر در تمام ولایات خراسان کسی میخواست مسجدی کاخی یا مدرسهای بسازد باید که از زوزنیها کاشی میگرفت.*



باری، به خاک قنات خشت و کاشی و مقرنس مسجد و مدرسهای برافراشتند. چون گوهری از خاک برافراشته و خوشتراش و به قاعده… چنان که هشتصد سال بعد وقتی «آندره گدار» فرانسوی از ویرانههای آن دیدن میکرد چنین نوشت: «برای پی بردن به شکوه و جلال ایوان بزرگ کافی است یاداوري شود «اگر طاق آهنگ (گهوارهای) آن بر پا بود در ارتفاع تقریباً سی متری کف صحن قرار میگرفت و این امکان وجود داشت که بتوان در آن ساختمان تقریباً ده طبقه جای داد. عظمت آن مثل عظمت رواق کلیسای سن پیر که فقط هنگامی متوجه آن میشویم که جمعیتی در آنجا باشد و یا مثل نمای مسجد گوهرشاد که کوچک است ولی بزرگ مینماید نیست، عظمت آن به ترکیب خودنما مربوط است و… این به گونهای چشمگیر حالت شکوه و عظمت آن را افزایش داده است کاری که در توان هر استعدادی نیست.»
مردم زوزن به بزرگترین استاد گچتراش خراسان سفارش محرابی دادند که زیباتر از آن چیزی نباشد در هنگامهی نماز برای دیدن. چون در برابر آن به گفتگو با ایزد بایستند چیزی جز بهشت نبینند. و استاد نقاشی را مزد دادند تا محراب را نقاشی کند. محرابی به رنگهای شنگرف، زرد، نارنجی، سبز، آبی و صورتی. زمینهی کتیبهها آبیرنگ بوده، بر لبهی آنها خط نازك زردی کشیده شده، گلها شنگرف یا نارنجیرنگ بوده و برگها سبز و… مدرسه در حال ساخت بود که خبر آمد سربازان تشنهی خون چنگیز در راهند. به نیشابور رسیدهاند، همه مردم شهر را کشتهاند. حتی سگها و گربهها را…
کودکان زوزن… کودکان زوزن در تنور تاریک، در میانهی خاکستر چندین سال نانهایی که در اینجا پخته شده بود و همهی خانواده دور هم جمع بودند و شبهای سرد زمستان و گرمای تنور و نان و بوی خاکستر و سیاهی مطلق. و صدای عربده و نعرهی سربازان مغول… و قلبهایی که میتپید. چنان که با هر تپش قلبی گردی از خاکستر تنور به حلقشان فرو میشد و میاندیشیدند که چرا پدر ما به جای پنهان کردن محراب ما را از این شهر نبرد؟ چرا کوچ نکردیم به سرزمینی خوش آب و هواتر، سرسبزتر؟ چرا تمام شبها و روزهایی که میدانستیم سپاه چنگیز در راه زوزن است پدران ما در حال کندن محراب بودند؟ آنها محراب را جا به جا کردند. به پشت دیوارِ غربی مسجد بردند. دورش را خشت گرفتند. و بین خشت و محراب را با ماسهی بادیِ نرم پرکردند تا مبادا برگی از محرابشان بیافتد یا گلی از باغش بپژمرد. و روی آن اتاقک را با خاک و سنگ پوشاندند. و روی آن چوب و خاشاک ریختند و… گویی تلی از خاک خاکروبه است و هیچ نشانی از محراب نماند.
دیگر صدای سُم اسبان نزدیک میشد که خیال همه از محراب راحت شد… و کودکان زوزن در دل سیاه تنور با خیال برگها و خطاییها و نقوش و رنگهای محراب سر میکردند و قلبها میتپید و تاریکی و رویا و خاطرهی محراب و در گوشهی تنور و نور…. و نعره.
تقدیم به قلب کودکان هرات. لشگر طالبان پشت دروازه های شهرند.
- برای مطالعهی بیشتر دربارهی مسجد ملک زوزَن، مقالهی «پیر زوزَن، سفر به شرق خراسان» را بخوانید.
- برای مطالعه دربارهی بیتوجهی ما به اهمیت میراث تاریخی و کارکرد موزهها، مقالهی «آن پُتک در دستان خود ماست»، نوشتهی ایمان افسریان را تهیه کنید.