محمد خلیلی در نقاشیهای ارائه شده در نمایشگاه «هندسه سکوت» در گالری اُ سازههایی سیمانی کشیده که در وسط دریایی خالی جای گرفتهاند. این سازههای سیمانی در چند شکل نقاشی شدهاند. در تصویری به ستونهای زیر یک پل میمانند. در نقاشی دیگر استوانههایی هستند که روی هم قرار گرفتهاند. و در نقاشیهای دیگری، بلوکهایی هستند که به درد خیابانها میخورند. واقعا نمیدانم اگر طرح آنها متنوعتر بود فرقی ایجاد میشد یا نه، اما به هر حال یکی نیستند. در چند نقاشی تکرار شدهاند، که این تکرار و تعداد نقاشیها هم ظاهراً مهم نیست.
طبیعت پسزمینه در نقاشیهای خلیلی زیباست، اما راکد است و منفعل. از دستش افعالی بر نمیآید و این سازهها، این ساختههای دست انسان، در مقابلش ناچیز به نظر نمیرسند. آسمان نقاشیها ابری است و رنگمایهی تیرهی آن، بیشتر به کیفیتی حسی اشاره دارد. در دریای آرام و خاموش نیز اثری از قدرت نیست. بنابراین طبیعت که اصولاً با تغییرات بصری اندکی در این نقاشیها به تصویر کشیده شده، به یک عنصر منفعل تبدیل میشود که تنها میتواند پس زمینهای دلگیر و شیرین باشد برای قرار گرفتن سازههایی سیمانی.
انسانها بر خلاف آثار سالیان دور خلیلی در کارها غایب هستند و بیش از اینکه این سازهها قرار باشد که آدمها را نمایندگی کنند، به نظر میرسد که محصول تغییر رویکرد خلیلی از نوعی از حضور استعارهگونه عناصر به سمت شکلگرایی باشند. سازههای خلیلی هر چند صنعتی هستند، اما نقاش آنها را همچون طبیعتِ پسزمینه منفعل به تصویر میکشد. آنها نه شوم هستند، و نه غیر شوم. در مقابلِ منظره مقابلشان نه شکوهی دارند و نه نازل به نظر میرسند. شاید یکی از تأثیرات مهمشان، این باشد که به واسطهی حضور سردشان، آن کیفیت احساسی پسزمینه و دریا را قدری کنترل میکنند. معمولاً در مرکز تصویرند و جزئیاتی بر رویشان وجود دارد و البته انعکاسهایی از آنها بر روی آب. این جزئیات و انعکاسها شاید بیشتر به کار بیننده آماتور بیایند که از تکنیک هم فیضی برده باشد. در عین حال فاصلهای بین ما و آن سازهها هست که فرصت تجربه و قضاوت منظره را از ما میگیرد. در این میان، نقاش به واسطهی تکرار این سازهها و تقلیلشان به شکلهایی هندسی، آنها را از کیفیتهای نمادین خالی و به سمت فرم برده است. هندسهای در کار است، «هندسه سکوت». بدین شکل است که کار خلیلی با مسئولیتی محدود «هندسی» شده و بر خلاف کارهای قدیمیاش که در آنها قرار بود با حضور آدمها و عناصر امروزی فضایی رویاگونه و فراواقعی ساخته شود، تا حد و حدودی اینجا «تصویر» موضوع کار او میشود. ترکیببندیهای خلیلی اما سادهاند، و نحوه قرارگیری عناصر، پیشبینیپذیر. اگر این هندسه، با نیمنگاهی به انتزاع هندسی مدرن شکل گرفته باشد، انتظار رویکردی انتقادی نسبت به آن، انتظار زیادی نیست. اما این اشکال در نهایت به شمایلی از چنین زیباییشناسی شبیه میشوند، که در زمینهی تازه کارکردی متفاوت دارند. مثلاً نقاشی چهار ستون (یا ..؟) که به شکلی متناسب و قرینه، کمی بیش از نیمی از کادر را اشغال کردهاند را در نظر بگیرید. شاید این سازهها میتوانستند یک مجسمهی مینیمالیستی باشند. چه میدانم، مجسمهای خیالی که مثلاً رابرت موریس آن را ساخته است. اما، آن دریای پسزمینه و آن آسمان غمانگیز و سنگهای لبِ دریا، و همهی کیفیتهای منتسب به آنها، وضعیت را به سمت واکنش احساسی مخاطب پایین میکشند. موقعیتی ساخته نمیشود که مخاطب خود را در آن آزاد ببیند و تجربه کند. ما باید بایستیم و با فاصله «هندسه سکوت» را ببینیم. هندسهای متشکل از فرمهایی که همانند برخورد خلیلی با همان سازهها، دوباره در یک نسبیگرایی گیر میکنند. این بار میان انتزاع و واقعنمایی. هیچ کدام از این دو کیفیت مسئلهی نقاشی خلیلی نیست و هر کدام به همان حد به کار نقاشی میآید که پیشبینیپذیر باشد و مورد خوشایند مخاطب قرار بگیرد. بنابراین، در نهایت، نقاشی او همانقدر منظرهای واقعنمایانهی خالی و زیبایی است، که یک نقاشی پیرو انتزاع هندسی مدرن. همانقدر منظره سرد و صنعتی است، که احساسی و غمآلود.
کار محمد خلیلی بازنمایی واقعیت نیست. کار او بازنمایی تخیلِ دست به عصایی است که به نظرم تا حدی مانند سایر چیزها در نقاشی او، کیفیتی دکوراتیو دارد. سازههای او نه آنقدر بد شکلند که منظره را با حضورشان آلوده کرده باشند، و نه حضورشان در دریا از منطقی پیروی میکند. آنها آنجا هستند چون نقاش خواسته و آنها را در چنین شرایطی تصور کرده. میگویم تخیل دست به عصا، چرا که سورئالیسم این کارها، نه تشنجی به همراه دارد و نه هیجانی و نه تازگیای. اگر این نقاشیها بازسازی کلمه به کلمه یک رویا باشند که بسیار سادهتر از آثار سورئالیستهایی است که با رویکردی مشابه در سدهی گذشته به آفرینش هنری دست زدهاند. این تخیل دست به عصا، نقاشیهای خلیلی را به عکسهایی پالایش شده شبیه میکند که میتوانستند قدری در فوتوشاپ دستکاری شده باشند. عکسهایی که شاید در یکی از آنها اسکلهای حذف شده باشد، یا در تصویری دیگر، یک سازه شده باشد چهار سازه. این تخیل هر چند نقاشیها را برای مخاطب ناآماده جالب میکند، اما همچنان مسئلهای نقاشی نمیشود و ناتوان از تولید پرسش و ساخت مفهوم است.
خطرناکترین وضعیت برای یک هنرمندِ جدی وقتی است که هم خود احساس راحتی میکند و هم مخاطبینش. در چنین شرایط راکدی، هنرمند، وظیفه خود را پرسش که نه، بلکه ارائهی جوابهایی بارها شنیده شده میبیند. به عنوان مثال در این جوابها، میتوان قدری مدرن بود و قدری پیام اجتماعی داد و قدری موقعیت احساسی ایجاد کرد و قدری واقعنما بود و قدری منتزع. میتوان هم مینیمالیست و هم پست-مینیمالیست و هم سورئالیست بود و در عین حال هیچ کدام هم نبود. میتوان همه چیز گفت و هیچ نگفت. با چنین رویکردی، اجزای اثر هنری خالی میشوند از کیفیتهای انتقادیای که در تاریخ و زمینهای دیگر و در آثار مورد رجوع اثر مورد بحث بتوان سراغ گرفت. لایکها از راه میرسند و هر مخاطبی از ظن خود یار هنرمند میشود. لطف این کار در این است که بازاری هم شکل بگیرد و کارها به حراجیها راه پیدا کنند. اما این وضعیت خطرناک برای یک هنرمند غیر جدی، برای یک نقاش و یا عکاس و مجسمهساز دکوراتیو یک موفقیت است. این یعنی رسیدن به زمینی مشترک بین هنرمند، خریدار و مخاطب اینستاگرامی. یکی از دلایل نوشتن این متن، پرسیدن این سوال از خلیلی است که او چگونه هنرمندی است؟ کاری که خلیلی میکند، حالا دیگر شاید فراتر از یک رویکرد محافظهکارانه باشد. بیشتر شبیه پیروزی در بازیای است که هیچ وقت انجام نشده. پیمودن مسیری است کمچالش با ساخت آثاری که پیش از اینکه تولید شوند، میتوان از اقبالشان مطمئن بود. اگر او از گروه دوم است و این مسیر را آگاهانه طی میکند که خب، چه عالی و من به نوبهی خودم موفقیتش را تبریک میگویم. هر چند شاید امید این متن این است که او از گروه اول باشد.
*آثار محمد خلیلی در گالری اُ در تاریخ ۹ تا ۲۶ خرداد به نمایش گذاشته شد.
برای دانلود متنی از وحید حکیم دربارهی محمد خلیلی، شهریار توکلی و داوود امدادیان، با عنوان «امر شگفت، کشف دوبارهی واقعیت» اینجا را کلیک کنید.
در شمارهی ۵۸ مجله، مطلبی از ثمیلا امیرابراهیمی با عنوان «تهی» منتشر شده که دربارهی طراحیهای محمد خلیلی است. برای دانلود مقاله اینجا را کلیک کنید.
برای مطالعهی سایر نوشتههای محمدرضا میرزایی روی عناوین کلیک کنید: «ناممکن»، «نامهای به گویدو گوییدی»، «در باب یک مطلوب شخصی»، «سمتی که امروز ایستادهایم، نقدی بر مقالهی فوریت چهل ساله»