نقاشیهایی مانند آثار غلامحسین سهرابی در گالری شیرین را معمولاً از دو دیدگاه کاملاً متضاد تفسیر میکنند:
اول، آنها را منظرهسازی پاستورال «دِمُده» با تکنیکی مستعمل و از جنس نقاشیهای عامهپسند می دانند که به دلیل فقدان پیچیدگی و «فقر مفهومی»، میتوان آنها را نادیده گرفت. این نگاه تمایل دارد که سطوح تخت و رنگهای شفاف بیشتری ببیند و از این حجمِ رنگهای خاکستری که در آکادمیها و کلاسهای هنر آموزش داده میشود، و این تاش گذاشتن «استادکارانه» تقریبا بیزار است؛ و خاکستریرنگیها را زمانی میپذیرد که آنقدر تشدید شده باشند که نقاشی را از این حالت «ناتورالیستی» و زیبایی سادهی پاستورال در آورد و مثلاً به نقاشیهای رمانتیک و سمبولیستی نزدیک کند. این نقاشیها برای ذهنیتِ ثقیل و بدبینانهی مدرن که از تئوریهای گوناگون تلنبارشده، زیادی سادهدلانه و فاقد اندیشه است.
.
دیدگاه دوم در مقابل، این نقاشیها را فاقد خصوصیتی میداند «که به منتقدین بهانهای برای حرافی بدهد» و در دفاع میگوید که این تابلوها بیش از آنکه «اندیشیدنی» باشند، «دیدنی»اند. به آنها باید «نگاه» کرد و نوع رنگگذاری، نور و سایه، ساخت خاکستریها و حرکت آزاد قلممو را دید. همچنین نقاشی در طبیعت و ساخت منظره به آن سادگیها که گروه اول فکر میکنند نیست و مستلزم توانایی تکنیکی و یادگیری سبکوسیاق نقاشانهای است که تاریخی طولانیْ و اصول و قواعد منسجمی دارد. میگویند کار نقاش ساخت یک تصویر «خوب» است و نه ژستهای آوانگارد و یا پرحرفی دربارهی مسائل اجتماعی و فلسفی. ضمن اینکه نوگرایی همیشه و لزوماً به تولید هنر ارزشمند و ماندگار منتهی نمیشود و اسلوبهای قدیمی را نباید کنار گذاشت بلکه باید آنها تقویت کرد تا به نتایج بهتری برسند.
من فکر میکنم که هر دو گروه تا اندازهای درست میگویند اما مفهومگرایی گروه اول میتواند به چنان درجهای از سادهلوحی برسد که نقاشیهای افشین پیرهاشمی و نظایر ریز و درشت آن رابه عنوان هنر «معاصر» و «جدی» بپذیرد و توجیه کند؛ همچنین به دلیل بیتوجهی به مهارتهای تکنیکی و زبان نقاشانهْ چنان ذوق سلیم را از بین ببرد که معیارهای ارزشگذارانهی هنر صرفاً به نمایش در گالریهای «معروف» پایتخت، قیمت آثار در حراجیها و تایید برخی «پدرخواندههای» نهاد تجسمی تقلیل پیدا کند. مسلماً در برابر روند حاکم بر نقاشیهای (اغلب پرفروش) امروز هنر ما، آثار آقای سهرابی نقاشیهایی «سالم» هستند. در سوی دیگر گروه دوم، معمولاً به دام اطوارگرایی میافتند و وجوه معناساز نقاشی را قربانیِ تعاریف صلب از سبکگرایی و تکنیکگرایی نقاشی آکادمیک میکنند. سبک و تکنیکی که اگر به تنهایی واجد ارزش پنداشته شود، عملاً ما را برای همیشه طفیلی هنر غرب نگاه میدارد؛ چرا که احتمالاً هیچگاه نمیتوانیم جلوتر از رامبرانت و ولاسکز و لوپز گارسیا برویم و چیزی به رئالیسم غربی اضافه کنیم.
بنابراین با حذر از نقصانهای هر دو دیدگاه و از منظر یک نگاه سوم، می گویم نقاشیهای آقای سهرابی بهرغم انسجام تکنیکی و زیبایی ساده و بیادعایشان، در بعد اندیشه و خلاقیت نحیف هستند. او جلوی منظره میایستد و آنچه را که بلد است با تنش درونی و تقلای روانی اندکی انجام میدهد. در نهایت ما تسلط نقاش بر فضاسازی و توازن خاکستریرنگیها را میبینیم اما همواره سایهی نقاشی «تفننی» حول آنهاست و متوجه نمیشویم که نقاش پروژهی طولانیمدتی دارد یا نه؟ آیا او میخواهد (یا میتواند) طبیعت و اقلیم ویژه ایران را نشان دهد؟ تا از این طریق به معنایی ورای پردازش یک منظره برسد. او در چند تابلو (به ویژه آن کوهستان برفی که گویی هوای آزاد و خُنک آن را احساس میکنیم) توانسته از «پوسته» فراتر رود و به «گوشت» یا جوهره ای از مناظره ای در ایران برسد. اما هنوز در اغلب آثارش به این هدف نائل نشده است.




فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.