بسیاری از آثار بزرگ هنر اروپا در تسخیر بیماریهای همهگیرند؛ اما در میانهی مرگ، نشان از عشق دارند. آیا این شاهکارها میتوانند ما را در دل بحرانِ امروز راهنمایی کنند؟
باورکردنی نیست که ما با مردمان 500 سال پیش مسالهی مشترک پیدا کرده باشیم، مردمانی که بدون شناخت یا وجود روشهای درمانیِ مکفی با بیماریها مواجه میشدند. یکشنبهی همین هفته، پاپ فرانسیس برای بازدید از کلیسای سان مارچلو در کورسو و تکریمِ صلیبی که میگویند در طاعون 1522 رُم را محافظت کرد، در خیابانهایی از رُم که به سبب کوروناویروس خالی شده بودند قدم زد.
حالا خودمان را در چنان مصیبتی میبینیم؛ تحت تهدید مرضی که گویا دست بالا را دارد و مفروضات ما را واژگون کرده است. حتی روشهای مواجههی ما، مثل قرنطینه کردن، نیز به گذشتهها تعلق دارد. مثل بخش زیادی از بهترین آثار هنری اروپا. این شاهکارها شاید ما را تسلی دهند یا این لحظهی غریب را در پرتویی جدید به دید ما درآورند، یا حتی ایدههایی عملی برای سازگاری با این معضل در اختیار ما بگذارند. اینها چندتا از آن تصویرها هستند که شاید به عنوان راهنما به کار بیایند؛ چرا که رامبراند، تیسیَن و کاراواجو نیز پیشتر به همان راهی رفتهاند که اینک ما میرویم.
آلبرشت دورر: چهار سوار آخرالزمان (1498)
مرگ و سه سوار ملازمش بیپروا بر فراز جهان میرانند و پاپ و رعیت را یکسان زیر سُم اسبان خود لگد میکنند. این گراور چوبی که تصویرگر کتاب مکاشفات یوحنا است، سه مورد از بدترین قاتلان انسانیت را نشان میدهد: جنگ، قحطی و بیماریهای همهگیر. سوارکاری که ترازو به دست دارد یحتمل نمادِ بیماری همهگیر است، هرچند گاهی هم آن سوارکارِ کماندار را نمادِ بیماری همهگیر میدانند چرا که طاعون مثل تیر غیب است که از دوردستها میآید؛ بدون هشدارِ قبلی. در جهانِ دورر این سوارکار از همه مخوفتر بود. در 1347، کشتیهای جنوآیی طاعونی ویرانگر را از کریمه به اروپا آوردند. در طی سالهای آتی مرگ سیاه حداقل یک سوم جمعیتِ قاره را کشت. بعد از این بیماری جهانگیر اولیه، طاعون بارها به شهرهای اروپایی برگشت. آزمایشهای دی.ان.ای اخیر بر روی اسکلتهایی از لندن و مناطق دیگر تأیید میکنند که همهی این بیماریهای همهگیر، طاعون خیارکی بودهاند که توسط باکتری یرسینیا پستیس تولید میشدهاند.
سالواتور رُزا: ضعف آدمی (حوالی 1656)
همۀ شهرهای اروپای جدید درگیرِ بازگشت بیماریهای همهگیری بودند که میتوانست بین ده تا پنجاه درصد جمعیت شهرها را بکشد. گمان میرود حداقل نیمی از سکنهی ناپل، یعنی بیش از دویست هزار نفر، در طاعون 1656 تلف شدند. نقاشی رُزا، گزارشی از خط مقدم مرگ است. شاید از حیث اغراقِ خوفانگیزش، افراطی به نظر برسد: یک نوزاد قراردادی با مرگ مینویسد، یعنی حیاتِ آدمی رقتبار است و بسیار کوتاه. مرگ، اسکلتی است هراسآور که بر فراز تاریکی گوروارِ نقاشی بال برافراشته است. رُزا از طاعون 1656 جان به در برد، اما پسر کمسن و سالش را همراه با برادر و خواهرش، شوهر خواهرش و پنج فرزندِ خواهرش از دست داد. طفلی که اینجاست همان پسر کمسن و سال است که حاکمیتِ مرگ را پذیرفته است.
تیسیَن: پیهتا (1575-1576)
در این اعترافِ تأثرانگیز به نومیدی و یاس، پیرمردی برای خودش و فرزندش دعا میکند که از بیماری همهگیر جان به در ببرند. تیسیَن این تصویرِ تیره و دلگیر را وقتی کشید که طاعون، ونیز را قلع و قمع میکرد. او خودش را نیمهبرهنه به تصویر کشیده و در مقابلش تصویر مریم که مسیحِ درگذشته را به آغوش گرفته. برای روشن شدنِ پیام نقاشی، تصویری در تصویرش گنجانده: او در یکی از آن نقاشیهای نذری رایج که ممکن است در کلیسا ببینید و به طرزی خامدستانه رنگمالی شدهاند، خودش و پسرش اورازیو را در حال دعا نشان میدهد (پایین اثر در گوشهی سمت راست). تیسیَن که از چیرهدستترین نقاشان بود این نقش خاکستری را با همان سادگی تصاویر نذریای که رعیتها هدیه میکنند ارائه کرده است. البته این کارهای او اثری نداشت. تیسیَن و اورازیو هر دو در طاعون 1576 مردند.
آنتونیو زانچی: باکره بر قربانیان طاعون آشکار میشود (1666)
سان روکو یا قدیس روک را به عنوان قدیسِ موردِ توسل در طاعون میشناختند، چون به شکلی معجزهآسا خودش را از این عفونت بهبود بخشید. مدرسهی علمیهی سان روکو در ونیز به عنوان خیریهی موقوفهی او بنا شد، آن هم در شهری چنان پرتراکم که علیرغم اینکه در امر قرنطینه پیشرو بود، باز هم منشأ تولید بیماری میشد. کلمهی قرنطینه ریشه در کلمهای ونیزی به معنای «چله» [چهل روز] دارد. این چهل روز درست همان مدتی است که کشتیهای خارجی را در 1348 [برای جلوگیری از ورود بیماری] محصور کردند. این مدرسهی علمیه با وجود همهی تلاشها، شاهد بیماری همهگیر در ونیز بود. توریستها به آنجا میروند (یا دیگر باید بگوییم میرفتند) تا نقاشیهای تینتورتو را ببینند. اما وقتی قرنطینهی فعلی تمام شود، ارزشش را دارد که در راهپله مکث کنیم، جایی که زانچی، صحنههای دهشتبارِ طاعونِ ویرانگر 1630 را به تصویر کشیده است.
رامبراند: چهرهنگاری هنریکیه استوفلز (حوالی 1654)
این حقیقتی آزاردهنده است که برخی از بهترین آثار هنری جهان را طاعون خیارکی تسخیر کرده و هندریکیه استوفلز یکی از قربانیان همین بیماری است. در چهرهنگاری رامبراند از معشوقهاش، او هنوز به شکل تأثرانگیزی زنده است و چشمانِ تیرهی لطیفش، چنان به ما مینگرند که گویا در نهایت صمیمیت و صداقتاند. استوفلز قبل از این که شریک رامبراند در زندگی و کسب و کار شود، بیوهای بود که به عنوان پیشخدمتِ رامبراند کار میکرد. از رامبراند صاحب دختری شد و پسر رامبراند به اسم تیتوس را هم بزرگ کرد. وقتی رامبراند ورشکسته شد، نمایندهی کسب و کارش شد و او را سرپا نگه داشت. این نقاشی، گواهی بر عشق آنهاست. ولی بعدتر در 1663 یک کشتی از الجزایر طاعون را به آمستردام آورد و این زن هم یکی از قربانیان بود. فقدانِ او از عواملِ تراژدی و تألمِ موجود در خودنگارههای متأخر رامبراند است.
گریت ون هونتروست: قدیس سباستین (حوالی 1623)
سباستین، سرباز رومی، که به خاطر اعتقادات مسیحیاش محکوم به تیرباران از فاصلهی نزدیک شد، قدیسِ مورد توسل در طاعون و در عین حال شمایلی دارای جاذبهی همجنسخواهانه بود. نقاشی هونتروست میکوشد هر دو عنصر را تلفیق کند. زادگاه هونتروست، شهر اوترخت در هلند در 1620 به طاعون دچار شد. این نقاشی تصویری شورمندانه از این قدیس است که مایهی الهام در نجات معجزهآسا از این بیماری به شمار میرفته است. تیرهایی که عمیق در تن او فرو رفتهاند همچو خیارک، مرگبار به نظر میرسند، اما سباستین پس از این ابتلای دشوار با پرستاری به حالت بهبود برگشت. بدن رنگپریده، فضای تاریک و خشونت شدید این تصویر از کاراواجو الهام گرفته است که هنرش هونتورست را وقتی به رُم رفته بود تحت تاثیر قرار داد.
کاراواجو: هفت عمل رحمت (1607)
یکی از تبعاتِ بسیار ناخوشایندِ آغاز بیماری جهانگیر در اروپا و بازگشتهای مکرر آن این بود که امکان دفنِ محترمانهی اجساد وجود نداشت. دفن محترمانه، یکی از مفاهیمِ پایهای «رحمت» در جامعهی مسیحی بود که کاراواجو آن را در مکاشفهای سایهزده از مردمانی نشان میدهد که در خیابانهای بلازدهی ناپل به اعمال نیکو مشغولاند. کشیشی مشعل را نگه داشته و در همان حال مردی را که پایش از زیر کفنش بیرون زده، شبانه به تدفین میبرند. جووانی بوکاچیو که شاهد عینی مرگ سیاه در فلورانس بود تعریف میکند که چطور مردمان دست از عزاداری کشیدند و جسدها را در خیابان رها کردند. «چالههای طاعونِ» پر از اجسادی که بعدها کشف شد، تأییدی است بر این که مردگان را در گورهای دستهجمعی رها میکردهاند.
کاترینا دجولیانیس: زمان و مرگ (قبل از 1727)
طاعون خیارکی در اروپا از قرن هجدهم محو شد. آخرین کشتار بزرگش در 1720 در مارسی رخ داد. این اثر مومیِ هولانگیز که راهبهای در ناپل آن را ساخته است، نشان میدهد چگونه چشماندازی یکسره در قلع و قمعِ مرگ در خاطره به جا میماند. مثل آثار متقدمی از جمله چاپهای «رقص مرگ» اثر هانس هولباین و پیروزی مرگ اثرِ بروگلِ مهتر، این یکی نیز رویایی کریه از مرگ همچون عنصری آشوبگر است که همهی امیدهای آدمی را ویران میکند. این نقاشی و سنتی را که به آن تعلق دارد میتوان تا خودِ مرگ سیاه پی گرفت. خاطرهی این بیماری جهانگیر هرگز پاک نشده است.
*در شمارهی ۷۶ مجله که از اینجا میتوانید آن را پیشخرید کنید، پروندهای دربارهی طاعون سیاه در اروپا، و اثر آن بر تخیل هنری غرب تهیه کردیم.