آنچه در تار و پودِ ۳ درسگفتار پیشین جریان دارد، شرح تحول آگاهی انسان در سیر تاریخ است؛ از رهگذر شرح این ماجراست که تعریفی بنیادین از فرهنگ و کارکردهای اسطوره ارائه میشود و داستان پیدایش نقوش ابتدایی، فرمهای پایهای، نمادها و آرکیتایپهای کهن، و بنمایههای فکری تمدنهای موسس بیان میگردد.
داستان آگاهی یا تحول روح آدمی از جایی آغاز میشود که او از ماهیت «هستی»، «زمان» و «انسان» سوال میکند. سیر تاریخ آگاهی و تفاوت مابین فرهنگها و تمدنها، مبتنی بر پاسخهای متفاوتی است که هر فرهنگ به این سوال دادهاست.
مولف مانند یک باستانشناس فرهنگ، نشان میدهد که چگونه در آیینهای بدوی، در تقدسبخشی به عناصر طبیعی مانند رود و کوه و درخت، در نقوش سفالها، در قصهها، در رقص، در فرمهای تجسمی، در پیدایش اعداد و هندسه، در ریشهشناسی واژهها و تغییر معنیِ مفاهیم و در معماری بناهای مقدس، سیر تحول آگاهی بازتاب یافته و ردپای آن ثبت شده است.
اگر سیر آگاهی از پرسش از هستی و زمان و انسان آغاز شده باشد، پس پیش از آن انسان در چه وضعی به سر میبرده است؟ متن درسگفتارها این دوران چندهزارساله را «عصر کیهانی» مینامد. در عصر کیهانی هنوز خبری از تکثر و تقسیم اقوام بشری نیست، و انسان در زمانِلازمان به سر میبرد و هنوز بین او و جهان گسستی رخ نداده است. به دلیل این عدم گسست و یگانگی با طبیعت یا وضع طبیعی است که پرسش از ماهیت انسانْ و آگاهی به زمان شکل نمیگیرد.
انسان کیهانی در لحظهی ازلی و جادوانگی لحظه به سر میبرد. در این عصر نیروهای طبیعی بیآغاز و بیپایاناند، رود تمامی ندارد، کوه از ازل تا ابد ثابت است و شب و روز و فصلها نیز بدون سرانجام و غایتی از پی هم میآیند و تکرار میشوند. به این دلیل، دایره و فرم اسپیرالْ نشانه و نماد این زمانلازماناند. با اینحال کهنالگوهایی هستند که در این عصر پدید آمدند (مانند هراس از جدایی و تکرار فعل آغازین و ازلی). این کهنالگوها بین عموم انسانها و اقوام مشترکاند و اسطورههای مشترک فرهنگهای گوناگونْ ریشه در خاطرهی این دوران طولانی دارند.
اما اودیسهی روح با گذر از عصر کیهانی و ورود به عصر اسطوره، ماجرای بزرگ خود را آغاز میکند. در این دوره، انسان از یگانگی با هستی، به عالم کثرت قدم میگذارد و انواع میثها یا اسطورهها، در نقش میانجی جدايي بين او و جهان را ممكن ميسازند.
درسگفتار اول توضیحات مفصلی دربارهی ریشهشناسی واژهی میث و انواع میثها ارائه میدهد: واژهی یونانی «میثولوژی» و واژهی اوستایی «میثوخت» از کهنریشهی «می» گرفته شدهاند که در خود حامل معنای واسط و میانجی است. واژههای میان، میدان، میز در فارسی جدید و واژههای مدیا و مدیوم در انگلیسی از همین کهنریشه نشات گرفتهاند.
اهمیت این بحث در اینجاست که انسان اسطورهای بنا بر شرایط اقلیمی و نوع آگاهیاش، انواع و اقسامی از میث را ساخته و پرداخته میکند تا نیروهای گوناگون طبیعت را بازشناخته و تفکیک کند و دوباره به عالم وحدت متصل شود.
درسگفتار شرح میدهد که کوهها (مانند البرز، آرارت، هیمالیا، کوه سینا)، رودها (مانند رود نیل)، درختان و جانوران همچون واسطههای پیوند بین زمین و آسمان پنداشته میشوند. از سوی دیگر، تحول دایره به مربع در پلان مکانهای مقدس، نشانگر تحول آگاهي در عصر اسطورهای است.
اگر سازههای عظیم سنگی مدور مانند استونهنج در انگلیس امروزی، كه در سراسر جهان باستان نمونههاي مشابهي دارنداز نشانههاي گذار از عصر كيهاني به جهان اسطوره هستند، تغيير پلان هاي دايره به مربع در زيگوراتها و اهرام از مهم ترين تحولات بنيادين در عصر اسطورهاي خبر مي دهند.
انسان گسسته از طبیعت، نیازمند آن است که دوباره تکیهگاه و قرارگاهی برای خود بیابد و این ویژگیِ دیگر انسان اسطورهایست که در پی تعیین مختصات خود و تفکیک یک یا چند نقطهی مرکزی است: چادرشمن در آیینهای قبیلهای نقش این نقطهی مرکزی و محور قدرت را ایفا میکند و رقصهای آیینی نیز رفتاری است در جهت همین تعیین مختصات بدن با جهان.
انسانها بنا بر تحول آگاهیشان، در هر زمانی مختصات و مرکز جهان را به گونهای تعریف کردهاند، متفکرانی مانند کوپرنیک، کانت و مارکس همگی با اکتشافات و نظریات خود این نسبتها را تغییر دادهاند. سکولار شدن جهان نیز بنا بر این دیدگاه، در تغییر مرکزیت شهر از کلیسا به نهاد دولت و قانونگذاری قابل رد يابي است. امروزه نیز جهان دارای مرکز و یا مراکزی است كه مختصات سایر نقاط بر حسب فاصله با این مراکز قدرت، تعریف و تعیین میشوند.
تقسیمبندی جهان از دیگر شئون روح انسان اسطورهایست، این تقسیم بندی را میتوان در تفکیک عالم به ۴عنصر اصلی، نقوش هندسی روی سفالها، و یا تقسیم مناطق آسمان و موقعیت ستارگان به انواع صورفلکی مشاهده کرد. ظهور قابلیت «شمارش»، پیدایش قصه و روایت، ظهور آرکیتایپ مقابله با مرگ و میل به جاودانگی در داستانی مانند گیلگمش نیز متعلق به این دوران است.
درسگفتار سوم شرح شکلگیری پيمانهاي اجتماعي در جوامع است؛ از ابتداییترین و غریزیترین مرتبه، یعنی پیوند خونی بین مادر و فرزند، و اجتماعات مادرسالار اوليه، تا پیدایش خانوادهی پدرسالار، ظهور خاندانها، ظهور آگاهی قبیلهای، ظهور آگاهی قومی و تشکیل ساختار بسیار پیچیدهتر و مبتنی بر پیمانهای بزرگی که تولد یک ملت را رقم میزند. به عنوان مثال عبور از آگاهی قبیلهای به آگاهی قومی، منوط به شکلگیری هویت جمعی، آیینهای مشترک، هنرها، ساختار قدرت و درک متفاوتي از منافع عمومي است.
پيمان ملی، صورت دیگری از آگاهی است كه در سطحي فراتر از بستگيهاي خوني و نژادي، جمع بزرگتر و متنوعتري از مردمان را همبسته ميسازد و معناي جامعتري از منافع عمومي، و مشاركت و همياري در حفظ اين منافع را بهوجود ميآورد. البته بايد توجه داشت كه هر مرحله بزرگ شدن دامنهي اين پيمانْ نافي پيوندهاي كوچكتر پيش از خود نيست.
چنانكه ابتداييترين بستگيهاي خانوادگي در دل يك ملت ميتوانند پر قدرت و بامعنا باقي بمانند. به همين ترتيب پيمان ملي لزوما نافي پيوندهاي قومي زيرمجموعهي خود نيست. با اینحال، در اين پيمان، ارتباط مردم با سرزمين به شكلي تازه، در قالب معناي «كشور»، زاده ميشود.
لازمۀ طی این مسیر و گسترش پیمانهای عمومیْ وقوع تحولات بنیادین و عميق در آگاهی جمعی مردمان بوده که بهسادگی و در هر کجا رخ ندادهاست، و چنانچه به وقوع بپيوندد خود را در جهانشناسی، و باورها و ساختار قصهها و هنر و راههای روبرو شدن با بحرانهای اجتماعی نشان ميدهد.
درسگفتار پیش به روند شکلگیری سرشت پنج كانون اصلي تمدن بشري و ارتباط آنها با شرایط اقلیمی میپردازد و در ابتدا مفاهیمی کلیدی را برای شناخت و تمایز زيست بومها معرفی میکند: «کوششناپذیر» صفت سرزمینهایی است که خشونتِ طبیعت موضوع اصلی تلاش انسانی را به زندهماندن و بقا، به معنای مستقیمِ کلمه، تقلیل میدهد.
این سرزمینها دامنهی گستردهای از نواحی بسيار سرد، مثل زیستگاههای اسکیموها، تا مناطق بسيار گرم و لمیزرع، مثل صحراهای بزرگ آفریقا، و يا جنگلهاي انبوه و بسيار پرباران را در بر میگیرند. به تجربه ميبينيم كه در چنين جغرافيايي امكان شكلگيري تمدنهای بزرگ فراهم نبودهاست.
در مقابل، مناطق دیگری بر روی زمین از نظر درجه حرارت و حاصلخيزي خاك «بینیاز از کوشش» هستند. وفور نعمت و خوراك لزوم تقلا برای کشت را به حداقل میرساند، و انسان را تا اندازهي زیادی از پرورش حیوانات بینیاز میسازد.
همچنين در اين سرزمينها آب و هوا نياز به وجود فنون معماري پيچيده براي ساخت سرپناه، و چالش تهيهي منسوجات براي پوشش را تا حد قابل توجهي پايين ميآورد. جزایر جنوب شرقی آسیا، جزایر کارائیب، جزایر پلینزی و بخش جنوبی شبهقاره هند مثالهایی از چنین زیستگاههایی هستند. در این محیطها معمولا نوع بسیار متفاوتی از نظامهای اجتماعی و اخلاقی پرورش يافتهاست. مناطق بینیاز از کوشش هم، مانند مناطق کوششناپذیر، خاستگاه تمدنها و فرهنگهای موسس و بزرگ نبودهاند.
نوع سوم، سرزمینهایی هستند که میتوانیم آنها را «کوششپذیر» بنامیم. در این مناطق زندگیِ آدمی مستلزم تلاش است، اما در عینحال طبیعت چنان ست که تلاش در آن درمیگیرد، و میتواند نتیجهبخش باشد. جدال با طبیعت براي رام كردن محيط، و جَدل با دیگران بر سر منابع حياتيِ محدود، منطقی را رشد میدهد که پایهي خلاقیتهای دیگر است.
انسان براي کشت و زرع و ساخت و ساز، ابزارهايي بهوجود ميآورد؛ در جهت شناخت طبيعتِ پیرامونْ قوانینی کشف میكند؛ و خود قانونگذار محیط اجتماعياش ميشود؛ و اين دستآوردها، در فرصتی که اقلیم به آدمیان میبخشد، از نسلی به نسل دیگر منتقل و تکمیل میشوند.
تحولات شگرفی که از دوره سنگی به دوران فلز اتفاق افتاد همه در همین مناطق زیستی زمين رخ دادهاند. باز هم انواع متفاوت سرزمینهای کوششپذیر، از لحاظ تعادل و ثبات طبیعی و یا امکان وقوع بلایای زمینی و آسمانی، امکان مدیریت منابع آب، تجربهی تغییر فصلها، امکان مراوده با سایر سرزمینها، منجر به شکلگیری جهانبینیها، اخلاقیات و زیباشناسیهای متفاوتی میشود.
از بين تمدنهايي كه در مناطق كوششپذير شكل گرفتند مفهوم تاسيس و بنيان گذاري در پنج حوزهي كانونى به مرتبهي پيچيدهتري از آگاهى رسيد، و در بازهي طولانيتري در تاريخ دوام و ماندگاري يافت. در هركدام از اين تمدنها وجوه خاصي از روح انسان به پديداري رسيده، و نسبت وجودى متفاوتي با هستى شكل گرفتهاست كه در عاليترين صورت در هنرها خود را نشان ميدهد.
پنج کانون موسس از این قرارند:
ـ جهان عتيق در منطقه ميانرودان و در كنارهي رود نيل.
ـ جهان شبهقاره هند
ـ جهان شرقدور با مركزيت چين
ـ جهان يوناني – رومي
ـ جهان ايرانى
در اين پنج كانون، پنج متن مقوّم مكتوب با تفاوتهاي عميق پديد آمده، كه در جاي ديگر همتاي آن به تاسيس نرسيده است. اين پنج گنجينهي مكتوب عبارتند از:
1- عهد عتيق، كه داستانهاي آن در نسبت با جابهجايي و پراكندگي در جغرافياي حضور مردمان اين كانون فرهنگي ست.
2- اوپانيشاد، در ادب ودايي، و گفتارهاي بودا در شمال شبه قاره هند
3- متون دائوئيستي، و گفتارهاي كنفسيوس در چين
4- ايلياد هومر در يونان، و انهئيد ويرژيل در سنت رومي-لاتيني 5- متون حماسي ايران از مجموعهي اوستا ( گاتاها، يشت ها، يسنا، ونديداد، …) تا ادامهي آن در منظومههاي تغزلی.
درسگفتار سوم، شامل توضیحات اشاره واري به هر یک از این تمدنهاست، که توصیف موقیعت جغرافیایی و اقلیمی، ویژگیهای فرهنگی و زبانی، و اندیشهی محوری و سرشت تاریخی آنها را در برمیگیرد. ما در اینجا تنها با برشمردن برخی از ویژگیهای تمدنی ایران، اكتفا ميكنيم.
اقليمي كه تمدن ايران در آن باليد کوششپذیر، باثبات، متکثر، و علاوه بر اينها، اقليمي چهار فصل بود. هرچند حوادث طبيعي مثل زلزله در اينجا هم روي ميدهند، اما دورهي تناوب اين حوادث در گسترهي وسيع چنان است كه ميتوان آن را در نسبت با سرزمينهاي ديگر باثبات دانست.
هسته مركزي این تمدن بر فلات پهناوري شكل گرفت. يافتههاي زمينشناسي نشان ميدهند، در هزارههاي گذشته در ميانهي اين سرزمين درياچههاي كمعمق متعددي وجود داشتهاند، كه درياچه ساوه، درياچه اروميه، درياچه نمك ، و درياچه هامون، درياچههاي فارس از جمله بقاياي آن تا روزگار اخير بودند. هستههاي اوليهي شهرنشيني در كنار اين درياچهها بنا شده بود.
در كاووشهاي باستانشناسي آثاري يافت شده كه آشكار ميكنند سيلك، در كاشان امروزي، شهري بندري بوده، و يا شهرسوخته، در نزديكي زابل امروزي، در كنار آب واقع شده بوده است. اما اين شرايط اقليمي به تدريج دگرگون شد، سرزمينهاي حاصلخيز وسيع بر اثر تغييرات اقليمي رو به خشكي گذاردند و درياچههاي مركزي يك به يك از ميان رفتند.
چنين تحولات تدريجيِ اقليمي از سرچشمههاي شكلگيري فرهنگي شد كه انديشه دوبُني و حماسي در آن پدید آمد. تمدنهاي مركزي قدم به قدم با اين واقعيت مواجه بودند كه براي ادامه حيات نميتوانند تنها وابسته به منابع طبيعي آب، همچون رودها و درياچهها، باشند. موضوع به دست آوردن آب، مستلزم عزم براي رويارويي با نيروهايي بود كه جهان را خشك ميكرد و ميميراند. نتيجهي عملي و عيني اين مبارزهي خلاقانه پيافكندن بزرگترين تمدن كاريزي جهان شد.
حيات در اينجا نيازمند كار متداوم هر نسل بر روي پروژههایي بود كه بهرهبرداري از آن ارزاني نسلهاي آينده ميشد كه آنها نیز بايد براي نسل بعد از خود كار ميكردند. ايران از مرحلهاي بسيار قديم در تاريخش از جهان اسطورهها گسست و به نوعي از تاريخ حماسي قدم گذاشت كه قهرمانان آن نه از جنس خدايان، كه پهلواناني در كسوت انساني بودند و هسته مركزي آن خردباوري بود و كار و چارهجويي در آبادي سرزمين را به صورت امر مقدس در مييافت. آيينهاي اعتقادي در اینجا بيشتر از جنس «كار» بودند: نبرد با خشكسالي از طريق آباداني زمين؛ درختكاري در جبران خطاها، و رسم وقفكردن دارايي در جهت زنده نگهداشتن آيينهاي حماسي يا در جهت كمك به خدمات عمومي.
در اين موقعيت اقليمي، كه اقوام متنوع و گوناگون آن به درون سرزمين مينگريستند و با هم مراودات فراوان داشتند، اشتراكات فرهنگي عميقي در بين اقوام مختلف پديد آمد. برخلاف جاهاي ديگر پيش از تاسيس دولت ملي در اينجا نطفههاي يك «ملتِ فرهنگي» بسته شده است كه هگل به آن اشارات زياد دارد. ايران در واقع ملت اقوام گونهگون است. نواها و دستگاههاي موسيقي، مكاتب معماري و دستبافتهها و نقوش مشترك نشانههای پیوندهای فرهنگی یک ملتاند. اين اشتراكاتِ بامعنا در عينحال در درون خود طيف متنوعي را ميسازند. از اين حيث مفهوم ايران حامل كثرت در وحدت، و وحدت در كثرت است.
يكي از ويژگيهاي متمايز حوزه فرهنگي ايران برقراري تقويم مشترك و جشنهاي مشترك در پهنهي سرزميني با گستردگي بسيار است. شادماني در این آیینها، حاصل از كار يا نبردي براي نوگري گيتي بودهاست. همچنین درك درونمايه بازيها از جمله موارد كليدي در شناخت آگاهي و روان هر ملتي است. بازي كنشي است كه مردمان يك سرزمين در نسبت با ساز و كار زيست و روش زندگاني خود براي شادماني به وجود ميآورند و اشائهی آن به منزله ي رفتار و تمريني جمعي است كه از كودكي تا كهن سالي معاني و چندو چون شايست و ناشايست را مدام آموزش ميدهد.
در سراسر اين قلمرو پهناور نقشمايهها، و مكاتب معماري مشترك با تنوع در درون يك مكتب همهجا ديده ميشوند، و با حوزه فرهنگي همجوار خود در خارج از اين حوزهي فرهنگي بسيار متفاوتاند. از سوي ديگر مكان جغرافيايي ايران درست در جايي در ميانهي باقي حوزههاي فرهنگيِ يادشده قرار گرفته بود و با همه آنها مراوداتي از اقسام مختلف داشت.
واقع شدن در چنين موقعيتي، بسيار بيش از فرهنگهايي كه در حاشيههاي بيروني جهان قرار داشتند، اين فرهنگ را در معرض انديشهها و اقسام داد و ستدها قرار ميداد. مرسوم است داستانهای زبان فارسی با عبارت: «آورده اند كه….» آغاز شوند. همينطور در ادب فارسي مثلا در منظومههاي نظامي و حكايتهاي مثنوي هركدام از قصهها در سرزمين متفاوتي اتفاق ميافتد، كه نشان از حضور زندهي «جاهاي ديگر»، در آگاهي عام مردمان هر منطقه دارد.
بخش مهمی از درسگفتار سوم، به شرح چگونگی ارتباط و دادوستدهای مادی و معنوی بین ایران و سایر تمدنهای موسس میپردازد. نفوذ نقاشی مانوی به چین، و ورود نقاشی چینی به ایران. گسترش وسیع زبان فارسی در هند، و ترجمهی متون سانسکریت به فارسی. وجود شواهدی از ایران در موزههای ژاپن. نقش اندیشههای آرامی در ایران، و تاسیس دانشگاه جدیشاپور و نهضت ترجمهی متون به ویژه متون یونانی که نقش پررنگی در نوزایی فرهنگ ایرانی داشتند، تنها گوشهای از این شبکهی ارتباطی وثیق است.
ايران همواره در خود حامل تضاد و جدلي دائمي بوده كه نيروي مولد و حياتبخش روح تاريخي مردمان اين سرزمين را تامين ميكرده است. تداوم فرهنگي ايران در گرو گسستهاي پيدرپي بوده كه مانع از تصلب فكر و انديشه بودهاند.
و اشارهي پاياني آنكه متن درسگفتارها در بررسی دو موضوع لحنی جدلی و انتقادی به خود میگیرد: اول در موضوع شرقشناسی است، كه تاریخ ما را در ذیل تاریخ مغرب زمین تفسیر کرده است. طبقهبندی تاریخ ایران به پیش از اسلام و پس از اسلام، در تفکیکی منقطع، برآمده از ذهنیت غربی است.
این تفکیک ریشه در زمانشناسی مسیحی دارد که در آن با قبول دعوت جدید و حلول خداوند در تاریخ، دورانی از اساس دیگر آغاز میشود. بسیاری از شرقشناسان ایران را جزو سرزمینهای خلافت اسلامی قرار دادهاند که موجب اختلال در فهم تاریخ اندیشهی ایران میشود چون مواد فکری اندیشهی اسلامی تنها یکی از چند سنت فکری ماست. همچنین برخی از مفاهیم شایع مانند مهاجرت و سلطهی نژاد آریایی، اساساً برآمده از پیشفرضهای ذهن اروپایی است. واژه «نژاد» در اندیشهی ایرانی نه تنها معادل واژهی race نیست، بلکه ما اصولا در فارسی لغتی به قرینهی مفهومی این واژه نداشتهایم. لغت نژادگی در شاهنامه به معنای گوهر هنرمندی است و نه اشاره به تبار و خون.
رواج و اعتبار بخشي بيش از اندازه به مطالعات شرقشناسي در ایران راه شناخت ما بر خودمان را بسته است و آگاهی کاذب ما به این علم، هر چیزی را به صرف قدمت، به مرتبهی اصالت و ارزش رسانده است و حسرتخواری نسبت به گذشته، و ترس از دستدادن هر چیز دیروزی را در ما نهادینه ساخته است. با اینحال، متن درسگفتار به شدت در برابر انفعال و عقبنشینی و پذیرش غیر انتقادی هنر و فرهنگ سایر کشورها، موضعگیری میکند.
این اساس نقد درسگفتار به روند تجدد در ایران است، چراکه برخلاف اروپا که در آن پایههای اندیشهی جدید بر اساس مناقشهی متاخرین با قدما استوار بودهاست، در ایران تجددخواهی نعل وارونهايست كه با بیاعتنایی متاخرین به قدما اتفاق افتاده و نه تأملی در بنیادهای اندیشهی کهن. به همین دلیل هدف این درسگفتارها بیش از هر چیز تلاش برای طرح فراهم آوردن مقدمات و تمهیدات لازم براي یک تاریخ پایهای در شاخهي هنر است كه مطابق با مواد تاریخی اندیشهی ما تنظيم شده باشد، و نه نتیجهی حقنه کردن نظریات غربی بر تاریخ ملی.
هرچند در اين درسگفتارها بر وجود نوع مخصوص به خودي از آگاهی در ميان ملت فرهنگي ايران تاكيد دارد، كه در عين گسستهاي مكرر تداوم يافته و نو شده است، اما در عين حال منکر خطر زوال اندیشه در ایران نیست. با اینهمه این نکتهی امیدبخش را یادآوری میکند که زهدان تاریخ اندیشه و فرهنگ ایرانی تا به امروز نه تنها امکان پذیرش نطفههای غیر را داشته است، بلکه نشان داده كه در بطن خود توان بالقوهاي در زایندگی و نوزایی دارد.
دانلود و مطالعهی درسگفتار اول.
دانلود و مطالعهی درسگفتار دوم با عنوان «انسان شاعر»
دانلود و مطالعهی درسگفتار سوم با عنوان «سرآِغاز تکوین تاریخ اندیشه»