ماندن یا رفتن؟ مسألهی بخش قابلتوجهی از جامعهی ایران در چند دههی اخیر پاسخ به این سوال بوده است. و هرگاه که این سوال کمرنگ میشود؛ تنها وقوع یک بحران اجتماعی کافی است که دوباره ضرورت و اضطرار پاسخ به آن احساس شود. باید بروم؟ روند اغلب مشقتبار مهاجرت را طی کنم تا شاید سر از جایی خوش در آورم؟ به زحمتش میارزد؟ افقهای گشودهی پیشرفت و موفقیت در انتظار من است و یا صرفاً زندگیای آرام و بیتنش؟ آیا باید در سرزمینی که به آن تعلق دارم بمانم؟ و در کنار خانواده و دوستان و همزبانهایم کار و زندگی کنم؟ باید بیشتر قد بکشم یا عمیقتر ریشه بدوانم؟ شاید مهاجرت دل کندن و گسستن نباشد. مرزها کمرنگ شدهاند و فاصلهها نزدیکاند. شاید مهاجرت دیگر مثل سفر با کولهپشتی است؛ و خودم را میتوانم مثل چادر صحرایی هرجا که بخواهم دوباره از نو بنا کنم.«هرکجا هستم باشم؛ آسمان مال من است.» اما من اهل خاکم یا اهل هوا؟ ریشه دارم یا پر پرواز؟ در بهار ۱۳۹۳، ویژهنامهای منتشر کردیم دربارهی مهاجرت، و در آن از نویسندگانمان خواستیم تا به سوال ماندن یا رفتن فکر کنند. و برخی از آنها از تجربهی خود از مهاجرت بنویسند. تعدادی از این متنها را در چند فایل شنیداری پیوسته خواهید شنید. گفتار فعلی، بازخوانی متن «اُدیسه با چمدان فانتزی» نوشتهی «البرز زاهدی» است.
آهنگساز: سبحان افسریان
گوینده: صبا تقوی
مجموعهی دیمتی حامی انتشار این فایل شنیداریست.
روی علامت کستباکس کلیک کنید
۰ دیدگاه
هنوز بررسیای ثبت نشده است.