در سال ۱۳۵۲ موسسه انتشارات امیرکبیر٬ پیشنهاد داد ۲۵۰۰۰ تومان در اختیار ساعدی بگذارد٬ دفتر دستک هم بدهد٬ مبلغی حقالتألیف به نویسندگان بپردازد و نشریهای به همّت ساعدی بنا نهد. ساعدی پیشنهاد امیرکبیر را به میان دوستان بُرد٬ همه گفتند خیر است و بهتر از این هم نمیشود. پس قرار بر این شد که هر نویسنده نوشتهاش را تا دو ماه فراهم آورد. همه پذیرفتند و بدینسان الفبا پا گرفت. نام نشریه را هم خودش برگزید و با خط خودش نوشت که خطاط خوبی بود.
در آن روزگار که نشریهی آزاد دیگری وجود نداشت٬ الفبا هوای تازهای به محفل روشنفکران دمید. باب گفتگو را گشود. دورافتادگان از یکدیگر را گرد هم آورد. براستی امیرکبیر هم دیگر آن امیرکبیر سابق نبود. ساعدی نظم و آرامش آن موسسه را هم بهم ریخته بود. اکنون امیرکبیر هم همانند مطب «دلگشا» که غلامحسین و برادرش در آن طبابت میکردند٬ به پاتوق روشنفکران و همکاران تبدیل شده بود. تا جایی که گفته میشد٬ جعفری رئیس مؤسسه از کرده پشیمان است.
الفبا هر سه ماه یکبار منتشر میشد. در حال چیدن شمارهی ۶ بودند که ساعدی به زندان افتاد و نشریه به علت مخالفت ساواک تعطیل شد. وانگهی٬ حتی اگر هم اجازه میدادند٬ مگر میشد بدون حضور ساعدی الفبا منتشر کرد؟
با زندانی شدن ساعدی٬ دفتر دستک او را هم برچیدند و به خانهاش سرریز کردند تا باقی «اوراق ضاله» را هم ببرند.
هما ناطق که خود یکی از نویسندگان الفبا بود، دربارهی ساعدی و مجلهی الفبا روایت میکند: آرزویش این بود –شاید هم شوخی میکرد- که اگر روزی در غربت مرد، بر سر مزارش بنوازند و برقصند و بیاشامند، همچنان که خود او دو سال پیش (در ۹ آوریل ۱۹۸۳)، همهی ما را بر سر مزار هدایت خندانده بود و گورستان را به صحنهی نمایش تبدیل کرده بود. یک سال پیش هم در مراسم خاکسپاری «یلماز گونی» و باز در همان گورستان که امروز جای خود اوست، بر گور سیاه و مرمرینی نشسته بود، باز میخندید و میگفت: «این که قبر نیست، این میز کار است، من پیشنهاد میکنم الفبا را همین جا مندرج بفرمائیم که میز صفحهبندی هم دارد.»
برای خرید دورهی اول مجلهی الفبا که در دههی ۵۰ و در ایران منتشر شد، میتوانید به اینستاگرام کتاب دیوان مراجعه کنید، و یا با این شماره تماس بگیرید: ۰۹۲۲۶۳۹۰۹۹۷
