شمارهی ۷۸ «حرفه: هنرمند» منتخبی از متونی در زمینهی ادبیات تجسمی و مقولات مرتبط است که در فاصلهی زمانیِ شکلگیری نخستین روزنامهها و نشریات در یکی دو دههی پیش از انقلاب مشروطه تا آستانهی انقلاب سال 1357 در نشریات و گاه کتابها در ایران چاپ شدهاند. در این ویژهنامه ۶۲ مطلب گردآوری شده و شما میتوانید نسخهی چاپی آن را از اینجا سفارش دهید. همچنین ما به علت محدودیت فضای مجله در آخرین لحظات مجبور به حذف تعدادی مقالات شدیم که بخشی از آنها را در سایت منتشر خواهیم کرد. از جمله همین مطلب تیز و کنایهآمیز دربارهی نمایشگاه رویین پاکباز که در شماره ۸۹۶ هفتهنامهی فردوسی، ۷ بهمن ۱۳۴۷ به چاپ رسیده است. در بازنشر این مطالب به علامتگذاری و رسمالخط متون اصلی وفادار بودیم.
چند سئوال از «پلی کپی»؛ روئین پاکباز
وقتی به تالار قندریز رفتیم و از آقای روئین پاکباز خواستیم که برایمان حرفی از کارهایش بزند، اشاره به پلیکپیهای منتشره در مورد کارهایش کرد و گفت «یکی را بردار، تمام حرفهای من است». و اینست پلیکپی پاکباز:
«وقتی یک نقاش بخواهد کارش را بررسی کند و نیز این بررسی را بدیگران منتقل سازد، همواره با این سئوال روبرو میشود که چگونه خود را از تمرکز ذهنییی که با تلاش بسیار برای خویش فراهم آورده (و بنوعی در کارش متجلی شده) خارج سازد؟ و اینکه از کجا، این زنجیر پیوسته را بگسلد تا بتواند انگیزههای خلاقیت خویش را بازشناسد و یا مسیر فکری خود را توجیه کند؟ و مسلم است که نمیتوان فرم و رنگی را که در مفاهیمی خاص خود، در هر اثر «ترکیب» شدهاند، از نو با کلمات «تجزیه» کرد.
پس این چند سطر را فقط مقدمهیی فرض کن و سپس کارها را ببین.
این نمایشگاه، مجموعه کارهایی است که در مدت نزدیک بیک سال بوجود آمدهاند، برای من مهم نیست که آنها را «نقاشی» بدانی و یا «نقش برجسته»، «اشکال تزئینی» و یا حتی «مسگری» بنامی.
مهم نیست که در تقسیمبندی ذهنی خود، آنها را در کدام سبک هنری خاص قرار دهی. برای من مهم اینست که حاصل فعالیت ذهنی خود و نتیجهی جستجوهای یکسالهام را برای برقرار کردن ارتباطی – اگر نه ذهنی، حداقل بصری – بین تو و من، در مقابل دیدگانت بگذارم.
من با کارهایم در پی رسیدن به نظمی بودهام که چنانچه متناقض با نظم حاکم بر زندگی من – و تو – نباشد، حداقل از آن پیروی نمیکند و یا شاید من اینطور فکر میکنم.
تو خود میدانی که چه عواملی زندگی ما را نظم میبخشند: غول تکنولوژی غرب در مقابلت ایستاده و بخار نفس او که بوی آهن داغ میدهد، بر صورتت مینشیند. استعمار فرهنگی، در لحظهیی که باید تعمق کنی، اگر ترا از اندیشیدن باز ندارد، باری بنوعی چهرهی کریه خود را بتو مینمایاند. و تو که شاید سالهاست ریشهی خویش را خشکشده میپنداری (و من میپندارم که این چنین نیست)، تو که در این شهر وقیح با نئونهای کج و معوج، بناهای بیقواره، ماشینهای طاق و جفت، و تبلیغات و تبلیغات زندگی میکنی و شاید ندانی که از راه «چشم» هم میشود مسخ شد، بینندهی آثار من هستی.
و من که نقاشم و با کارم میخواهم با تو ارتباطی پیدا کنم، اگر بار انبوه مشکلات کارم را بر دوش دارم، نمیپذیرم که بار تهمت تو، و یا آسان پسندی تو و یحتمل بیتوجهی ترا نیز تحمل کنم.
من با کارهایم در پی کشف نظمی هستم که خصلتی انسانی و سازنده در خود داشته باشد، و در این راه هرچند به «غرب» مینگرم – چون ناچارم – ولی معیارهای آنرا که به مسخ «انسان» میانجامد، نمیپذیرم. و هر چند به «شرق» فکر میکنم، ولی خود را زیر آوار قرون مدفون نمیسازم. «امروز» در پیش منست. در این «اکنون» که شاید خلایی بیش نباشد، من تلاش میکنم نقطهیی بیابم یا تنفسگاهی.
من بهیچ روی مدعی نیستم که این نظم را کشف کردهام که بتوانم بعنوان یک عامل «تعادل» در زندگی، بتو پیشنهاد کنم. و تو اینرا در کارم میبینی که همواره یک نقطهی شک در هر تعادلی هست. و بگذار این بیتعادلی من را و تو را به حرکت وادارد.» / روئین پاکباز
• از آنجائی که حرفهای نقاشی عموماً باید بوسیلهی نقاشیها بیان شود و نه بوسیلهی پلیکپی، ما هم سئوالاتی را که دربارهی کارهای آقای روئین پاکباز داشتیم، پای نقاشیها و در حضورشان مطرح نکردیم و گذاشتیم تا اینجا و از پلیکپی ایشان سئوال کنیم:
۱. آیا آقای پاکباز فکر میکنند از میان خیل نقاشانی که بقول خودشان «جستجو» میکنند، بالاخره یک هنرمند «کاشف» هم پیدا خواهد شد؟
۲. از جملهی محتاطانهی، «در پی رسیدن به نظمی که اگر متناقض با نظم حاکم بر زندگی بنده و ایشان نباشد، حداقل پیروی نمیکند و یا شاید ایشان اینطور فکر میکنند» چه معنی دقیقی میشود دریافت کرد؟
۳. کار کردن با «مس» و غیره و بطور کلی کشف «ماتریال» جدید برای نقاشی جزء کدامیک از سنن باستانی نقاشی ما است و آیا این «فن» از همان منبعی نیست که «نفسش بوی آهن داغ میدهد» و ایشان ما بینندگان را از آن نهی فرمودهاند؟
۴. چرا شهر تهران «شهر وقیحی است و «نئونها» و «ماشینها» به چه علت مورد غضب ایشان قرار گرفتهاند و آیا آقای پاکباز از طرفداران «ژان ژاک روسو» و فلسفهی رجعت بطبیعت هستند؟
۵. چرا آقای پاکباز فکر میکنند اگر احتمالا تماشاچی از نقاشیهای ایشان خوششان نیآید «تهمت زن» «آسانپسند» و «بیتوجه» است؟
۶. ممکن است آقای پاکباز توضیح دهند که اولا چرا «ناچار»ند به «غرب بنگرند» و آیا این ناچاری جز همان تقبل ایشان و یا هر نقاش «نو» ایرانی دیگری از هنر نقاشی «نو» غرب است؟ و حالا که آقای پاکباز فکر میکنند، «زیر آوار قرون شرق» هم دفن نمیشوند، و از طرفی غرب با ایجاد مکاتب نو نقاشی قصد مسخ ایشان را دارد، و «تهران وقیح امروز» را هم در چند سطر بالاتر دوست ندارند. بما بفرمایند کجا ایستادهاند؟
۷. ایشان که «نئون» «ماشین» و «تبلیغات _ تبلیغات» را از مسائل «مسخ چشمی» میدانند، چرا خودشان از راه «نقاشی تبلیغاتی» گذران میکنند؟
۸. چرا ایشان فکر میکنند حرفهای عمیقه در بارهی «غرب» و «شرق» و «بوی آهن داغ» و «مس داغ» و غیره میتواند توجیهی باشد برای نقاشیهائی که میتوانند خوب، یا بد، و یا تقلبی باشند؟