«سوسکی که در کلوزآپ فیلمبرداری شده است، در روی پرده صد برابر وحشتناکتر از صدها فیلی به نظر میرسد که در نمای دور فیلمبرداری شدهاند.» سرگئی آیزنشتاین
دیدگاهها و روشهای گوناگونی برای مطالعهی پدیدههای هنری پیشنهاد و آزموده شده است. دیدگاههای زیباشناختی، سبکشناختی، روانشناختی، کارکردگرا، نهادی و تاریخی هر کدام از منظر متفاوتی به اثر هنری، جایگاه مؤلف و مخاطب، و بستر و بافت فرهنگی هنر نظر میاندازند و بر اهمیت یکی از این مؤلفهها تأکید بیشتری میکنند.
مقالهی «تجربهی محرمیت و تهدید/ به سوی یک نظریهی روانشناختی در باب نمای نزدیک (کلوزآپ)» از دیدگاه «کارکردگرایانه» functionalism به مفهوم کلوزآپ که در سینما و عکاسی رایج است، میپردازد. در این دیدگاه، موضوع مورد مطالعه در تعامل با ساختارهای فرهنگی، روانشناختی و رفتاری بیینده بررسی میشود و به توصیف ویژگیهای ذاتی یا فینفسهی آن موضوع محدود نمیماند. به گفتهی نویسنده :«گفتمان سینمایی را بدون در نظر گرفتن سرشتهای فردی زیستشناختی/ روانشناختی/ اجتماعی/ فرهنگی بیننده نمیتوان توضیح داد. توضیح این گفتمان به صورت فینفسه-عینی- نه تنها ناممکن بلکه پیشپاافتاده نیز هست. چون این کارکرد متن است که میخواهیم توضیحاش دهیم و در کنش و واکنش بین بیننده و متن است که معنا، تفسیر، تجربه و ادراک سر بر میآورد.»
با این توضیح دو کارکرد اصلی کلوزآپ معرفی میشود: تهدید و محرمیت؛ و مقاله حول این پرسش اصلی شکل میگیرد که نمای بسته چگونه میتواند این دو تجربهی محوری را در بیننده ایجاد کند.
به نظر میرسد که تهدید و احساسات همراه با آن مانند وحشت، اضطراب، شوک و رویارویی، از اصلیترین تأثیراتی است که نمای بسته ایجاد میکند. به همین دلیل در سینمای وحشت و سینمای اکشن به کرات از کلوزآپ استفاده میشود. از نمونههای معروف در تاریخ سینما میتوان به سکانس پلکان اودِسا در فیلم رزمناو پوتمکین ساختهی آیزنشتاین، و سکانس قتل در حمام فیلم روانی هیچکاک اشاره کرد. به نحو تأملبرانگیزی تعدادی از اولین فیلمهای تاریخ سینما تنها از یک نمای منتهی به کلوزآپ ساخته شدهاند، مانند فیلم «احساس کسی که زیر ماشین رفته است» (۱۹۰۰) و فیلم «لقمهی بزرگ»(۱۹۰۱). همچنین فیلمهای «قطار سریعالسیر امپایراستیت»(۱۸۹۶) و «ورود قطار به ایستگاه سیوتا» (۱۸۹۵) هر دو با تکیه بر نمای نزدیک، جلوهی تهدیدکنندهی نزدیکی قطار را نشان میدهند.
«لقمهی بزرگ»(۱۹۰۱)
«قطار سریعالسیر امپایراستیت»(۱۸۹۶)
«ورود قطار به ایستگاه سیوتا» (۱۸۹۵)
با اینحال واضح است که تداعی تهدید تنها کارکرد کلوزآپ نیست. در نمای بسته ما به کاراکتر نزدیک میشویم و این نزدیکی هم به معنای فیزیکی رخ میدهد و هم به معنای روانشناختی. چهرهْ احساسات اصلی یک شخصیت را القاء میکند و بزرگتر شدن چهره به معنای نزدیکی، محرمیت و حضور در حریم شخصی اوست. نمای نزدیک در فیلمهای «ناپلئون» (۱۹۲۷) و «مصائب ژاندارک» (۱۹۲۸) از مواردی است که جلوهای تأثربرانگیز و روانشناسانه در مخاطب ایجاد میکنند.
«ناپلئون» (۱۹۲۷)
«مصائب ژاندارک» (۱۹۲۸)
توصیف این تأثیرات البته جدید و بدیع نیست، اما نویسنده از طریق مفهوم اجتماعی-روانشناختی «حریم شخصی» سعی میکند ریشهی این کنش و واکنش بین پردهی سینما و بیننده را توضیح دهد. «حریم شخصی» اصطلاحی است که این روزها به دلیل شیوع بیماری کرونا زیاد میشنویم. اما این مفهوم نقشی بنیادی در زندگی هر روزهی ما ایفا میکند. «به سپهر محرمانهای که یک شخص را در میان گرفته است حریم شخصی میگویند.» میزان حضور دیگران در این حریم شخصی بستگی به موقعیتهای اجتماعی دارد: وقتی رازی را به کسی میگوییم، هنگام عشقورزی، در یک قرار دوستانه، در مترو، در پیادهرو و در موقعیتهای مختلف مرزهای حریم شخصیمان را تغییر میدهیم، چنانکه به هم ریختن منطق این فاصلهها میتواند موقعیتهای آزاردهنده و تهدیدآمیزی را ایجاد کند.
در زیستشناسی تکاملی، حریم شخصی را نوعی مرز حفاظتی دانستهاند که از حملهی دشمن پیش از آنکه به خود ارگانیزم صدمه بزند جلوگیری میکند. با اینحال مرزها و حدود حریم شخصی بر حسب بافت فرهنگی و هنجارها و جنسیت افراد متغیر است. همچنین حریم شخصی نه صرفاً کارکرد حفاظت، بلکه کارکرد تعامل و مراوده را دارد. فاصله ما با آدمها حامل پیامهایی است که بعضاً در مطالعات مربوط به «زبان بدن» از آنها سخن میگویند. مقاله حتی به پژوهشهایی اشاره میکند که تلاش کردهاند انواع فاصله در موقعیتهای اجتماعی را نامگذاری و اندازهگیری کنند؛ مانند فاصلهی محرمانه، فاصلهی شخصی، فاصلهی اجتماعی و فاصلهی عمومی.
به این صورت، نویسنده کارکردهای حفاظتی و ارتباطی حریم شخصی را شرح میدهد و دوباره به بررسی کلوزآپ، اما بر مبنای نظریهی حریم شخصی بازمیگردد.
این مقاله نمونهای است از مطالعات بینارشتهای که با به کارگیری نظریهای از حوزهی روانشناسی و انسانشناسی سعی در گشودن حدود مطالعات هنری را دارد. برای پژوهشگران هنر میتواند نمونهای از کاربرد دیدگاه کارکردگرا در حوزهی سینما باشد و گذشته از اینها چشم علاقهمندان به سینما را نسبت به دلالتها و کارکردهای کلوزآپ حساستر و هوشیارتر کند.