زمانی که منتقدان میخواهند به هنر پرشکوه انسلم کیفر بپردازند، تمایل دارند بر ساختگی و غلوآمیز بودن هنرش خرده بگیرند. او سراسر دوران کاریاش-در اروپای آرام، پررونق و آزادِ بعد از 1945-در کابوسهایی از تاریخ غوطه میخورد. هنرش از گذشته سرشار بود: پوسته بسته با گلولای پیکارها، مسدودشده با خاکستر کشتهشدگان. حتی زمانی ژست سلام نظامی نازیها را گرفته بود؛ گویی به دهشتی اعتیاد داشت که خیلیها فکر میکردند بهتر است فراموش شود. آیا این همه [نمایش دهشت] کمی بیش از حد نبود؟
اکنون با نمایشگاه جدید و الهام بخشاش ،به شیـوهای نامـعمول، زمانهی کیفر فرا رسیده است. او به ما گفته که تاریخ یک کابوس است. تلاش کرد نشان دهد که خِرد به ندرت بر جهان حاکم است. هنر او اخطاری طولانی بوده بر اینکه لیبرالدموکراسی لحظهی زودگذرِ نوری است که با جنگلهای سیاه و شریر احاطه شده است. چه کسی میتواند بگوید که دیدِ تأثرانگیز و شبحزدهی کیفر از تاریخ، چونان دیوانهای سوار بر قـطار ارواح، گـزافهگویی است، اکـنون که میبینیم شیاطین ناسیونالیسم (nationalism) و نژادپرستی (racism) در حال رستاخیزند؟
در گالری white cube (مکعب سفید) در جنوب لندن قدم میزنید و به جای سفیدی برآمده از نامش، در یک غـار فـلزی حـزنانگیز فـرو میروید: مکـانی که تختـخوابهای بیمـارستان با پـتوها و بالشهای سربی بهصف کشیده شدهاند، گویی روزهای پایانی یک جنگ جهانی است. بر بعضی از تختخوابها مسلسلهای زنگارگرفته آرمیدهاند. به پناهگاه زیرزمینی هیتلر یا زیردریایی غرقشـدهی نازیها میماند. همچنین شبیه یک چیدمان برای اپرای غروب خدایان 1 واگنر است، اینها بنمایهی آشکار این نمایشگاه است، که کاخ اُدین2 نامیده شده، و در تباهی نهایی معبد خدایان و قهرمانانِ اساطیرِ کافرکیشِ ژرمن و اسکاندیناوی 3به سوگواری نشسته است. یکی از تختخوابها برچسب برونهیلد4 را دارد و در انتهای ویرانشدهی این گالری، یک سرباز در عکسی بزرگشده در حال عزیمت اسـت، یادآور نبـرد سُم5 و در عینحال شبیه به عکسی مشهور از یوزف بویس، استاد کیفر. اما آنجا که بویس با باور به آینده و درحال کاشتن درختان به جلو پیش میراند، این پیکره رجعت میکند: به گذشته، چونان روحی رهسپار.
در ترسیم اسطوره، کیفر شیوههایی را بازبینی میکند که اسطوره در تاریخ مدرن تحریفشده است. در یک اتاقک مقبرهمانندِ سربی، عقابِ ژرمن بر بستر بیماری دراز کشیده: بالهایش تنومندند، اما جثهاش صخرهای ساکن. این [اتاقک] مقبرهای از حماقت ناسیونالیستی است: عقابی محکوم به فروپاشی.
ممکن است هزارانهزار نفر در عذاب این فروپاشی سـهیم باشند. آنها رنج دیدهاند. در اتاقی دیگر لباسهایی میانتهی پوستهبسته با منجلاب زمان، از پلکان مارپیچیِ زنگارگرفتهای آویزانند: لباسهای زنان، مردان و کودکان گرفتار در طوفان تاریخ. یک شـهر ویـران از برجهای بمبارانشده، ایماژی تکرارشونده در آثار کیفر، خاطرهای از شهرهای آلمان در سال 1945 (سالی که کیفر چشم بر جهان گشود)، تصویری از حلب کنونی، و اشارهای ضمنی به آخرالزمان است.
در نقاشی عظیمی نام هنرمندان آلمانی، از جمله آلبرت دورِر، با خطی ناخوانا نوشته شده است. از آن زمان که دورِر مجموعهی گراوورهای چوبی آخرالزمانی خود را در سال 1498 آفرید تاکنون، هنرمندان آلمانی اجتنابی از به تصویر کشیدن پایان جهان نداشتند. کیفر کاری بیش از بازنمایی آخرالزمان میکند. او شما را به آنجا [پایان جهان] میبرد: در اینستالیشنی که متظاهرانه سرخوش، و درعینحال موشکافانه، غنی و شاعرانه است. دهلیزِ کابوسِ طویلِ تختخوابهای بیمارستان [ما را] به اتاقهای بیشتری هدایت میکند. یـکی از این اتاقها، اتاقک بایگانی اسرارآلودی است مملو از اسنادی پوسیده.
اینجا و آنجا، تختخوابها و صندلیهای چرخدار و برانکاردهای زنگارگرفته، پوسیده و سوراخشده با گلوله، چون بازماندههای جنگ جهانی دوم، به چشم میخورد. برای هر ارجاع واگنری، تذکار متناظری هست از اینکه چنین عظـمتی به کـجا مـیانجامد: یک مجـسـمه، سـواری والکیریها6 را در هیبت تلی از دوچرخههای زنگزده بازنمایی میکند آنچنانکه گویی سربازانی از آنها استفاده کردهاند که در تلاش بودند از جبههی شرقی فرار کنند، و [حال این دوچرخهها] در زمینی پوشاندهشده از استخوان کشف شدهاند.
میتوانید این نمایشگاه را صرفاً به شکل اثری سترگ از هنر اینستالیشن دریابید؛ اما در نهایت همهی درام آن تنها مقدمهای است بر نقاشیهای کیفر. اینها به خودی خود بسیار سنگیناند با متعلقاتی از جهان که به فضای سهبعدی نفوذ میکند. اضافه بر مواد کاریِ معمولِ کیفر، مثل شیشهی شکسته و گیاهان خشکشده، بخار سرب مذاب بر روی آنها ریخته شده است.
انفجار سرب و نوری هراسانگیز از پسِ آن، بر بالای مزارع نقاشیشدهای که شیارهای شخمزدهاش در دوردست در چشماندازی وسیع به هم میرسند. میان چشماندازهای تصویرشده و سطوح آشفته، جنگدیده و آشوبناکش، تنشِ خیرهکنندهای وجود دارد. میتوانم ساعتها به این نقاشیها چشم بدوزم. با وجود رعشههای آسمانِ مسموم از خشونت، بیرونجهیدنِ رنگ صورتی و قرمـز روشـن تداعیکنندهی گلها در مزارعاند. طبیعت با تاریخ تلاقی پیدا میکند. این هنر باشکوهِ زمانهی هراسانگیز ماست.
منبع: گاردین
پینوشت:
1. اپرای غروب خدایان (Götterdämmerung): یا شامگاه ایزدان، عنوان چهارمین و آخرین اپرا از چهار اپرای حلقهی نیبلونگ اثر ریشارد واگنر، آهنگساز نامدار آلمانی است. این عنوان در زبان نورس باستان به معنی فرجام خدایان یا راگناروک ترجمه میشود، که در اساطیر اسکاندیناوی اشاره به نبرد بزرگی است که میان ایزدان و مخلوقات مختلفی صورت میگیرد و سرانجام جهان در آتش میسوزد و در آب غوطهور میشود؛ اما نهایتاً جهان از نو ظهور خواهد کرد، تمیز و تطهیر شده، و عصر زرین جدید از نو آغاز خواهد شد. با این حال در ادامهی داستان حلقه، نسخهی واگنر به طور قابل توجهی از منابع نورس باستان فاصله میگیرد. م.
2. کاخ اُدین (Walhalla): در اساطیر اسکاندیناوی و همچنین در باور الانان یکی از مردمان ایرانی ساکن اروپا، سرایی باشکوه و عظیم واقع در آسگارد بود که تالار کشتگان به شمار میرفت و از آنِ اودین سرکردهی ایزدان بود. این تالار بزرگ پانصد و چهل در دارد. تیرهای به کار رفته در این تالار نیزه هستند و سرتاسر تالار از سپرهای بسیار پوشیده شده است. زرههای سینهپوش فلزی نیز برای ساخت نیمکتهای این تالار به کار رفتهاند. یک گرگ از درب باختری تالار پاسداری میکند و شاهینی در بالای آن در پرواز اسـت. والکیریها نیمی از کسانی که در میدان نبرد کشته میشوند را به این تالار میآورند، در حالی که نیمهی دیگر پذیرای ایزدبانوی فریا بودند. این پهلوانان که اینهریار نامیده میشوند، در این تالار خود را برای نبرد روز راگناروک آماده میکنند. در روز راگناروک از هر درِ این تالار هشتصد جنگجو شانه بهشانه به بیرون میآیند و به سوی میدان نبرد میروند. والهالا برگردان انگلیسی از واژه نوردیک وال هول یا Valhöll به معنی تالار کشتگان است. م.
3. اساطیر نورس (Norse) یا اسکاندیناوی اشاره به داستانهای اسطورهای خدایان سرزمینهای شمال اروپا، مردم نوردیک، وایکینگها یا بربرهای شمالی دارد. م.
4. برونهیلد (Brünnhilde): یک باکرهسپرِ زیبا و قدرتمند و یکی از والکیریها در اساطیر ژرمنها که قهرمان حماسههایی همچون سرود نیبلونگهاست که در آن نقش یک شاهدخت ایسلندی را دارد. همچنین او تحت عنوان برونهیلد در سرود آلمانی نیبلونگها، و اپراهای ریشارد واگنر، با نام حلقهی نیبلونگ حضور دارد. م.
5. نبرد سُم نبردی بود در جنگ جهانی اول از سوی ارتش امپراتوری بریتانیا و جمهوری سوم فرانسه علیه امپراتوری آلمان. این جنگ در 1 ژوئیه 1916 و 18 نوامبر همان سال در هر دو سوی رودخانه سُم در فرانسه رخ داد و به پیروزی فرانسه و بریتانیا بر آلمان منجر شد م..
6. تقریبا هر کسی که فیلم اینک آخرالزمان فرانسیس فورد کاپولا را تماشا کرده باشد، موسیقی صحنهای را به خاطر دارد که بالگردهای امریکایی به روستای ویتکونگها یورش میبرند. این قطعه موسیقی که به واقع حال و هوایی جنگجویانه را القا میکند و در ابتدای پردهی سوم اپرای روز اول (والکیری) اجرا میشود، قطعهای است مشهور به سواری والکیریها. م