«خانهی پدری» عنوان مجموعه مطالبی است که با حمایت صاحبان خانههای تاریخی تهیه میشود و هدف آن گردآوریِ قصهها، تاریخ و اطلاعات مربوط به این خانههاست.
گفتند که ملکالشعرای بهار، در تابستان ۱۳۲۰، مهمان این خانه بوده. بهار تابستان کاشان بوده؟ مگر قحطی جاست. چه میدانیم. چه چیزی بهار را در تابستان به کاشانهای در کاشان کشانده؟ رفیق مالک خانه بوده؟ کاری داشته و اجباراً گذرش به اینطرفها کشیده؟ سراغ دیوان اشعار بهار را گرفتم. قصیدهای را با عنوان «سرچشمهی فین» یافتم. بله. ظاهراً بهار با حبیب یغمایی، شاعر و روزنامهنگار معاصر، گذرش به کاشان افتاده. ابراهیم خلیل عامری، آخرین خان عامریها، به قصد تفرج بهار را به کاشان کشانده. اینطور که از قصیده برمیآید به بهار خیلی خوش گذشته و قصیدهای هم برای باغ فین سروده. جایی از قصیده میگوید: اندر سرطان خطهٔ کاشان چو جحیمی است/ این طرفه جحیمی که بهشتش بیمانست. بهار طرفهای تیرماهِ کاشان را با آتش جهنم یکی میداند؛ اما در میانِ جهنم نشانی از بهشت را هم یافته است. از قضا ما هم پنجم و ششم تیر بود که مهمان سرایِ عامریها بودیم. جالب است. ما و بهار وجه مشترکی داریم: تیر و از تهران، راهی کاشان شدیم و مهمان کاشانهٔ عامریها بودیم. بهار راست میگفت. گرم بود. قربان جهنم! باری، آب و آتش برای بهار طرفهٔ بدیع و شادی است که توی کاشان یافته بود.
همان اولِ کار، طیِ یکیدو ساعت، همهجایِ خانه را زیرِ پا گذاشتیم. وقتی میگویم همهجا، یعنی ترکیبی از «جاها» بود. برایم هر«جا» با عنصری مشخص توی سرم جا میافتاد: حیاط. هفتتا حیاط داشت و روی هم خیلی بزرگ. حیاطها مرکز ساختاری آن «جاهایی» بود که گفتم. هفت حیاط عامریها شبیه هم نبودند: برخی بزرگ و برخی کوچکتر و یکیدوتا هم خیلی کوچکتر. هرکدامشان صورتی داشتند و با هم همخوان نبودند و همخوان بودند. حالا بیشتر توضیح میدهم. توی بیشتر حیاطها «آب» بود. آب با شکلهای مختلف توی حیاط «جایی» داشت. جای آب حوض بود و شکل حضورِ آب هم بسته به شکلِ حوض متفاوت. حوضها میانِ حیاط بودند و حیاطها از طریق عناصر کالبدیِ نیمهباز، ایوان و صفه، به اتاقها و عناصر بسته راه داشتند. توی یکی از حیاطها شکلِ آب اطوار خاصی داشت. الان میگویم. اینطوری تصور کنید: وسطِ حیاط حوضی مستطیلی و خطی با وساطتِ آبرویی بسیار باریک به حوضی هشتضلعی و مرکزی در ایوان متصل میشد. حیاط یادشده در میان همهٔ حیاطها بود. در واقع از حیاط، حیاط بیرون آمده بود و از آب، آب شکافته. گفتم که تیرماهِ کاشان گرم بود و برای مزهدارکردن حرفم گفتم: قربان جهنم! باشد. این را هم بگویم که وسط روزی از تیر توی ایوانی که آبش از آب حوض میانی آب میخورد، در سایهٔ ایوان نشستیم. مفرح بود و دلگشا. به خیالم بهار هم چنین جایی نشسته بود. نمیدانم. عامریهایی که ما مهمانش بودیم با عامریهایی که پذیرای بهار بود چه فرقی کرده است؟ چه میدانیم. کشف صورت اصیلِ خانه کار ما نیست. میخواهیم از عامریها و احوالش بگوییم.






بهار در جایی برای ابراز تشکر از ابراهیم خلیل عامری میگوید: مهمان براهیم خلیلیم که در جود/ همتای براهیم خلیل الرحمن است. اینجا و آنجا هم از مهماننوازی خانوادهی عامریها خواندیم و شنیدیم. ظاهراً خانهی عامریها پذیرای مهمانان بسیاری بوده است. ابوالقاسم رفیعیمهرآبادی در آتشکدهٔ اردستان از خاندان عامریها و نسبشان بهتفصل صحبت کرده است. ایشان در وصف ابراهیم خلیل عامری مینویسد: «[…] در بذل و بخشش و دستگیری فقرا و سادات و علما کمتر نظیر داشت و منزل او همیشه مهمانسرایی بود و پیوسته مصاحب اهل فضل و ادب بود و کمتر میشد که در محفلش از علم و ادب بحث نکرد.» ما مهمانِ خانهای بودیم که اهالیاش شهره به مهماننوازی بودند. در همان آتشکدهی اردستان به شغل موروثی عامریها هم اشاره شده است. آنها راهدار بودند و از ازمنهی قدیم عهدهدار حراست از راههای شهرها و روستاهای مرکزی ایران. عامریها از اعیان و مشاهیر هم بودند و همواره مناصب حکومتی را عهدهدار. برای این هم شواهد بسیاری مانده است. از احکام حکومتی و ردونشان عامریها در متون تاریخی. خب، به نظر میرسد خانهی خانوادهای با چنین پیشینه، وجه دیگری هم پیدا میکند و آن اینکه: فقط برای عامریها نیست. سؤالی پیش میآید: آخر خانه، هرقدر هم اعیانی و مهمانخور باشد، نزدیک به صد اتاق به چه کار میخواهد؟ خانههای اعیانی در کاشان کم نیستند. کمتر خانهای را میشناسیم که این تعداد اتاق را در خودش جای داده باشد. به گمانم، برو و بیایِ عامریها، آنها را به ساخت و گستردنِ چنین خانهای واداشته بود. خانهای که یکیدو روز در آن ماندیم، بزرگ بود.
هر بنایی مجموعهای از عناصر کالبدی و مجموعهای قواعد برای ترکیب این عناصر است. این عناصر و قواعد هم برسرهم «الگویی» را ایجاد میکند. سرای عامریها در وضع کنونی مجموعهای از الگوهاست که حاصل روابط و تعامل عناصر کالبدی است. اگر حیاطهای عامریها را هستهٔ مرکزی هر الگو در نظر بگیریم، ما هفت الگوی کلان داریم که میان هم بدهبستان دارند. هریک از هفت الگو هم، الگوهای درونی کوچکتری دارند و بسته به مقامشان واجد خصایصی هستند. برای عامریها از بزرگترین حیاط، حیاط بیرونی ابراهیمخان، تا لوستر ظریف و نفیسِ خانه که در خواطر مانده، شبکهای با الگوهای تودرتو را ایجاد میکند. نکته اینجاست که این الگوها یکشبه پدید نیامدهاند. حالا، پای چیز دیگری هم به میان میآید: زمان.






میگفتند که سه خان از خوانین عامری ساکن این خانه بودند. اولین خانِ سرای عامریها، مصطفی قلیخان سهامالسلطنه، در دورهی ناصری ژاندارمِ محدودهی یزد تا قم بود. خان دوم، میرزا حسینخان، فرزند مصطفی قلیخان، بود و آخری هم ابراهیم خلیلخان بود که ۱۳۲۷ از دنیا رفت. اینها طی هفتاد، هشتاد سال این خانه را پروردند و بزرگ کردند. ایشان الگو روی الگو میانباشتند و در نهایت «کلی» آفریدند. خانه بعد از خان آخر، برای سالها متروک ماند. ما برخلافِ ملکالشعرای بهار مهمانِ خانوادهی عامریها نبودیم. ما مهمان یادگاری عامریها بودیم. چه فرقی میکند؟
خب، یافتهها و چشیدههایِ منحصربهفرد در مواجهه با خانهای مشخص برای هرکس حالات مختلفی را ایجاد میکند که در این فقره دو لبه دارد: یکی خانهای تاریخی است و لبهی دیگر، زیستتجربههای فردی. کنتراست شدیدی که عامریها با خانههای امروزیمان دارد مزهی شاذ و تازهای است که میتواند زمینهی یادآوری خواطر و افتادن در خیال را بهنحو مؤثری تقویت کند. با تردید میخواهم نکتهای را طرح کنم: چشیدنِ خانه برای هر شخص با همهی حالات و عواطف درونی و یکتایش میتواند با اقامتی یکروزه، حتی یکساعته، روی دهد؛ هم اینکه میتواند بهدرازای تجربهی زیستهی همهی عمرش در آن خانه باشد. با چنین برداشتی، مایی که یکیدو روز در عامریها ماندیم با بهاری که چهل روز ماند و ابراهیمخانی که صاحب خانه بود، وجه مشترکی داریم: عامریها را چشیدهایم و هرکداممان پیوند درونیای با آن برقرار کردهایم.
طرفهای دوازدهیکِ ظهرِ جمعه ششم تیر عامریها را ترک کردیم. حقیقتاً قربان جهنم! بااینحال چیزی از عامریها توی سرم نشسته بود و قدری افسرده شدم. میخواهم از بهار کمک بگیرم و کار را تمام کنم: «طبعم ندهد داد مدیحش به چنین کار».
لینک ورود به سایت سرای عامریها








