شمارهی ۷۸ «حرفه: هنرمند» منتخبی از متونی در زمینهی ادبیات تجسمی و مقولات مرتبط است که در فاصلهی زمانیِ شکلگیری نخستین روزنامهها و نشریات در یکی دو دههی پیش از انقلاب مشروطه تا آستانهی انقلاب سال ۱۳۵۷ در نشریات و گاه کتابها در ایران چاپ شدهاند. در این ویژهنامه ۶۲ مطلب گردآوری شده و شما میتوانید نسخهی چاپی آن را از اینجا سفارش دهید. همچنین ما به علت محدودیت فضای مجله در آخرین لحظات مجبور به حذف بخشی از مقالات انتخابی شدیم که تعدادی از آنها را در سایت منتشر خواهیم کرد. از جمله مطالب پایین که از هفتهنامهی فردوسی شمارهی ۹۱۳، خرداد ۱۳۴۸ انتخاب شده است. در بازنشر این مطالب به رسمالخط و علامتگذاری متون اصلی وفادار بودیم.
حرفهائی دربارهی نقاشی
بهانه: نمایشگاهی از نقاشیهای هادی هزاوهی [هزاوهای] در تالار دانشکدهی هنرهای زیبا
نقاشی را میشناسم که به خیال نوآوری پرندهای با سه بال کشیده بود و دلیل میآورد که پرنده با بال سوم بیشتر اوج میگیرد. ولی همان پرنده را هم درست نکشیده بود چرا که طراحی نمیدانست.
این مثال کوچک نمودار یک وضع کلی است. وضعیتی که مشخصات سطحی آن آسانگیری و آسان پسندی است و صورت کلیاش شبیه پیکرهای با بافتی از فضایل عمومی جاری بر بنیادی از ادبیات سطحی.
در اتیولوژی Etiologie (علتشناسی) این وضعیت، چه از طریق نظرگاه هنر و چه از دیدگاه خاص جامعهشناسی به مبانی یگانهای میرسیم. ولی آنچه که فعلا مورد بحث در این مقوله است آن نوع ادبیات سطحی عمومیت یافتهایست که به هرحال در درون این آسانگیری ذهنی جای گرفته است.
روشن است که یک شعر با کلمه درست میشود و یک نقاشی مثلا با رنگ و خط.
وقتی یک نقاش و یک شاعر به لیوانی نگاه میکنند (در شرایط متعارف و مساوی) عکسالعمل فیزیولوژیک برای هر دوی آنها یکی است (تصویر در ته چشم و عکسالعمل اعصاب مرکزی). ولی برخورد تصویر با زمینهی عاطفی و فرهنگی جداگانهی آن دو نفر است که شرایط ذهنی و برداشت متفاوتی را باعث میشود.
برای اینکه این بروزات ذهنی صورت عینی بگیرند، هرکدام از آن دو نفر بدنبال وسیلهی بیان خاص خود میگردند نقاش بدنبال خط و رنگ و شاعر بدنبال کلمه.
این صورت کلی به طریق اولی برای بیان یک کیفیت تجریدی نیز صادق است.
یعنی مثلا تو که نقاش هستی، پرواز برای تو صورت ذهنی خاصی دارد که برای بروز عینی آن به مثلا خط و رنگ فکر میکنی و شاعر به یک ترکیب مناسب کلام فکر میکند.
طبیعی است که هم شاعر و هم نقاش میتوانند از پرواز حرف بزنند. ولی آن کسی که میخواهد پرواز را نقاشی کند و بدنبال جملهای میگردد که نقاشی او را توجیه کند، آدم احمقی است که نمیداند نقاشی چه هنری است.
شبهه پیش میاید. کیفیت شاعرانه در نقاشی و یا کیفیت تصویری در شعر حالت ثانویه است. یعنی وقتی که نقاش کارش را تمام کرد. آنوقت است که تو شعرش را توی کارش میبینی و همچنین است در مورد شعر یک شاعر مثلا باین شعر معروف حافظ نگاه کنید: زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست.
میبینید که کیفیت تصویرگری، حالت ثانویهی شعر است. شعر، بیان و ریتم و کیفیت شاعرانهی خاص خود را دارد ولی آنچه را که به ما میدهد، یک حس تصویری قوی است.
مثالهای از این دست در نقاشی هم فراوان است. نمونههایی که نشان میدهند که کیفیت وسیله را توجیه میکند، تو اگر پرندهای میکشی بامید پرواز، پیش از همه باید که پرنده پرندهای باشد. با گوشت، خون و بال پرواز.
به یکی از پرندههای «براک» نگاه کنید. پیش از آنکه پرواز کنند پرندههایی هستند که توانایی بال زدن دارند و تو آنرا حس میکنی و این امر برای توجیه هیچ احتیاجی به بافتن ادبیات ندارد.
بیان کیفیت با تعریف یک وضعیت دیگر. این است آن چیزی که همیشه کار را خراب میکند.
نویسندهای که دربارهی نقاشی مینویسد، وقتی ادبیات مینویسد که بهر دلیل، یا برداشتی از آنچه میبیند ندارد، و یا قادر بانتقال برداشت خود نیست.
کلمات سرازیر میشوند و آنچه که مطرح نیست کار نقاشی است.
باز هم کسیکه نمیداند نقاشی چه هنری است و بدی آنجاست که حدود ادبیات را هم نمیشناسد، دربارهی چیزی مینویسد که هیچ با آن بستگی نیافته است و با زبانی مینویسد که بکاری دیگر میآید. این آن ادبیات سطحی است که عمومیت مییابد و این آن منتقدی است که نه روشنکننده است نه راهنما و نه حتی مفسر (از حس مسئولیت و وجدان کار فعلاً حرفی نزنیم) شاگرد خالیالذهن و شکل نگرفتهی نقاشی و نقاش آسانگیر و آن کس که حرفی برای زدن ندارد. آن کس که مهمل میبافد و آن کس که از نظر تکنیکی ضعیف است و کسان دیگر نمونههایی هستند که در مسیر این ادبیات قرار میگیرند و یا از آن استفاده میبرند.
ادبیاتی که یا بیجهت (که شاید با جهت) هتاک است و یا بیجهت (که شاید با جهت) مداهنهآمیز.
این سطح از ادبیات راه گریزی است برای منقدی که نقاشی نمیفهمد، و برای نقاش ضعیفی که حرفی برای گفتن ندارد.
حرف نقاش آن چیزی نیست که صفحات مصاحبه نامهجات را سیاه میکند (همچنانکه حرف شاعر) بلکه آن چیز دستنایافتنی است که در کار نقاش است و این آن رازی است که در هر اثر هنری نهفته است دور از دسترس و تعریف ناشدنی.
جلوی یک تابلوی (طبیعت بیجان) «شاردن»، «سزان» یا «موراندی» چه میخواهید بگویید؟ هر کدام از این سه نمونه حرف خودشان و زمانشان را همراه دارند. گویای آن صفت منحصر به فردی هستند که ناشی از برخورد لحظهای شعور روشن و صداقت هنر انسانی است با زمان.
چه میگویید؟ یک سیب سمبول یک انسان است.
یک تکه نان نشانهی سرخوشی است.
و یا یک مشربه سکوت سنگین غم و غربت.
به «گوئرنیکا» نگاه کنید. بله، تکههای ادبی از تویش دربیآورید. انسانی با چراغ. بدنهای لت و پارهشده، اسبهایی که زوزه میکشند، چرخهای شکسته و دستی که هنوز دستهی شکستهی شمشیر و یک شاخه گل را با هم میفشرد و مادری که بچهاش را روی دست گرفته و فریاد میکشد.
همهی اینها هست ولی بیش از همهی آنها (یا در کلیت با همهی اینها) آن وحشت و نفرتی که از آن انباشته میشوید خود «گوئرنیکا»ست که منتقل میکند نه تعبیرات و تفسیرات بعدی.
وقتی که «گوئرنیکا» یک کیفیت حسی زندهی منتقلشونده است، مرثیه ما در مقابل به چه میارزد. نه آقایان، نه، تصویر هرگز بندهی کلام نیست.
این قالبها را بسازید تا از تصویر سردربیآورید ولی این قالبها را دور بریزید تا حدود دنیای ذهنی خود را گسترش بدهید.
* * *
نمونهای از آن ادبیات بد در نقاشی را در تالار موزهی دانشکدهی هنرهای زیبا دیدهام و حالا از آن حرف بزنیم: دهمین نمایشگاه نقاشی هادی هزاوهای علاوه بر کارهای معموله بعنوان یک چیز تازه آقای هزاوهای با پردههای نقاشی تونلی ساختهاند که به یک فضای محدود بیسقف راه دارد. شکل بیرونی این ساخته، مثل راهروی سرپوشیدهای است که به برج قلهای وصل میشود. کاملا روشن است که نقاش به دنبال یک تعبیر ادبی است (تونل تاریک و مردابی و پیچ در پیچ و سنگلاخ مثلا با تعبیرات گوناگون تا رسیدن به یک فضای باز که پرواز کبوترها و کمپوزیسیون نردبانی! به نشانهی عروج فراموش نشده است.)
انتظار آقای هزاوهای بیهوده نیست. به این نوشتهای نگاه کنید که برای نمایشگاه او نوشتهاند:
«هزاوهای تماشاگر را به محدودیتی مکانی میکشاند و آنگاه فضای پرواز را به او نشان میدهد. با این فضا تماشاگر آگاه خود را در قید تنگ زندان وجودش مییابد که صعود و اوج آغاز این رهایی است»
و یا این تکه «در میان فضایی که از محدودیتی گنگ سرچشمه میگیرد، گذر از نقبی نیمه تاریک و سنگلاخی و تصاویری که از آشفتگی ذهنی سرشار است، سرانجام رسیدن به نقطهای که نظمی منطقی و آرامش خیالی را بدنبال دارد…» این قطعهی ادبی چه چیزی را میخواهد روشن کند؟ به همین یک کار هزاوهای نگاه میکنم (تنها از یک جهت) او حتی در همان جهت فکری و بیانی که انتخاب کرده است، موفق نیست. این «فضای باصطلاح پرواز» که لابد باید دارای کیفیت سوررئل عروج و حالت عمومی پرواز باشد، کمپوزیسیون بد اجرا شده است، پر از نشانههای بیدقتی و سهلانگاری نقاش.
حداقل عیب آنست که نقاش جنس و بافت را نمیشناسد و یا با سهلانگاری از آن میگذرد. آقای هزاوهای اقلا تابلوی «ایوتانگی» را در نمایشگاه اخیر موزه ایران باستان دیده است و دیده است که بافت و جنس و تکنیک اجرای یک اثر چقدر در القای یک حالت فضایی مؤثر است. این موارد بیتوجهی کم نیست و تشتت فکری و پایبند نبودن نقاش به یک نظم فکری هم مزید بر علت عدم موفقیت تکنیکی است.
اکسپوزیسیون آنچنان درهم و برهم است که حتی شعر کوچک تابلوی شمارهی 6 را نیز نادیده برجای میگذارد.
«ققنوس»