اجازه دهید گفتارمان را با دو تصویر که عنوان یکسانی دارند، «صخرههای گنبدی منفذدار، پیرامیدلیک، نوادا» آغاز کنیم. عکس (به تازگی) معروفی است از تیموتی اُ. سالیوان به سال ۱۸۶۸ که عکاسیِ منظره در قرن نوزدهم را با تأکید خاصی در تاریخ هنر جای میدهد. دومی نسخهی کپی همان اولی اما به شیوهی لیتوگرافیک است که در سال ۱۸۷۸ برای کتاب کلارنس کینگ با نام «زمینشناسی روشمند» تهیه شد.
نازکطبعی سدهی بیستم عکس اُ. سالیوان را به مثابهی نمونهای از زیبایی اسرارآمیز و بیکلامی میپذیرد که عکاسی منظره در دهههای نخستین اختراع این رسانه به آن دست یافته بود. در این عکس، سه صخرهی حجیم به گونهای جلوه میکنند که گویی بر روی نوعی صفحهی شفاف و انتزاعی شطرنج ردیف گشتهاند، و با قرارگیری در محلهای مجزا و پشت سرهم تصویر را به عمق قابل ملاحظهای آراستهاند. وضوح توصیفی سفت و سخت تصویر، وفور وهمگونهای از جزئیات را به مجموعهی این صخرهها ارزانی میکند، به طوری که هر شکاف، هر ردّپای زبری از حرارت نخستین آتشفان، سند وجودش را در دست دارد. با این حال صخرهها به نظر غیرواقعی و محلشان رؤیاگونه است، صخرههای گنبدی گویی در اثیری روشن و درخشان معلقاند، بیکران و بی سمت و سو. تلألو این محوطهی به هم پیوسته که در آن، دریا و آسمان در پیوستاری کمابیش یکدست به هم متصل شدهاند، بر اشیاء مادی درونش غالب میآید، به حالتی که انگار صخرهها شناورند،[در هوا] ایستادهاند، این گونه بودنشان صرفاً در مقام شکل است. محوطهی درخشان بر حجم آنها چیره میگردد، و نقششان را به چیزی جز طرح خلاصه نمیکند.
زیبایی اسرارآمیز این تصویر در یکدستی غنی فضایش است. تصویر لیتوگراف، در مقایسه با عکس اصلی، خود سبکی دیداری محض است. هر چیز مرموز در عکس[اصلی] با جزیئات مفصل و پر و پیمان تشریح شده است. ابرها در آسمان کُپه شدهاند؛ ساحل دور و دریاچه شکل قطعی و کاملشان را دارا شدهاند؛ عکاس سطح دریاچه را به کمک گردابها و موجهای کوچک توصیف کرده است و مهمترین چیز در مورد تنزل مرتبهی این تصویر از یک چیز ناآشنا به چیزی عادی، این است که انعکاس صخرهها در آب با دقت بازآفرینی شده است، به طوری که [مسئلهی] گرانش و جهت فضا که در تصویر اصلی، به خاطر استفاده از مادهی حساس کلودیون [به عنوان نگاتیو] و پدید آمدن کنتراست زیاد از میان رفته است، در تصویر دوم حفظ گردیده است.
اما البته روشن است که تفاوت میان این دو تصویر – عکس و برگردانش – حاصل فکر بکر عکاس و بیمزگی فردِ لیتوگرافر نیست. آنها به دو حوزهی فرهنگی تعلق دارند، توقعات متفاوتی را در مصرف کنندهی تصویر مسلم میگیرند، دو نوع دانش مختلف را ارائه میکنند. به اصطلاح امروزیتر، میگوییم که آنها به مثابهی
بازنمودها در دو فضای پراکندهی متمایز عمل میکنند، همچون اعضای دو سخن مختلف. تصویر لیتوگراف از آن سخن زمینشناسی است و از این رو، به سخن علم تجربی تعلق دارد. برای آن که این تصویر بتواند در چنین سخنی ایفای نقش کند، عناصر عادی توصیف توپوگرافیک در عکس اسالیوان باید در لحظهی انتقال به تصویر لیتوگراف حفظ شوند. مختصات یک فضای پیوستهی همگون، که پرسپکتیوش توسط صفحهی نقشهنگار چندان هم دقیق ترسیم نشده است، باید در چهارچوب یک فاصلهگیری منسجم در امتداد سطح افقی قابلفهمی که به سوی خط افق معینی عقب مینشیند بازسازی شود. اطلاعات زمینشناسانهی صخرههای گنبدی باید به طور دقیق نسخهبرداری و مرتب و منظم گردند. این اشکال هر چقدر بر روی تنها یک سطح عمودی و به هم پیوسته شناور باشند ناکارآمد خواهند بود. و خود عکس؟ در چه فضای پراکندهای عمل میکند؟ سخن زیباشناسانه، آن چنان که در سدهی نوزدهم پاگرفت، خود را به طور فزایندهای پیرامون آنچه میتوان نامش را فضای نمایشگاه گذاشت متمرکز ساخت.
.
مطالعه بیشتر: حس و حساسیت (تأملی بر مجسمهسازی مابعد دههی ۱۹۶۰) به قلم رزالیند کراوس