50
50 شماره حرفه: هنرمند / شهریار توکلی، ایمان افسریان
حرفه: هنرمند به پنجاه رسید. هر چقدر هم که به معنای اعدادی این چنین باور نداشته باشیم، باز فکر میکنیم که گویا، خوانی را گذراندهایم و به درگاهی رسیدهایم. همیشه همین اعداد بیمعنا که زمان را در ادوار خود نقطهگذاری میکند، بهانهای میشود برای برگزاری آیینی و یادی از گذشته و گذشتگان.
شهریار توکلی در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی مجوز فصلنامه ای گرفت به نام خورشید . اما با مشورت بردیا سعدی نژاد که اولین گرافیست مجله بود و در دبیری بخش سینما هم کمک میکرد، درخواست تغییر نام مجله را داد. بردیا فیلمباز بود و با اقتباس از فیلم حرفه : خبرنگار آنتونیونی، پیشنهاد "حرفه: هنرمند" را برای اسم جایگزین داد که اهل بخیه آن را حرفه هنرمند میخوانند و وقتی خودمانی می شوند "حرفه" صدایش می زنند و بیشتر مردم روی زمین، "حرفه هنرمند"! اسم فصل ها و پنجره ها و حتی آن اوایل، تیتر مقالات هم بر اساس اسم فیلمهای سینمایی انتخاب میشد! قطع و جلد نامتعارف مجله هم پیشنهاد بردیا بود؛ که دو سه شمارهای سرزنده و پر انرژی و گاهی بدقول با ما بود و بعد هم مهاجرت کرد به کانادا. ما (ایمان افسریان، شهریار توکلی، فرشید آذرنگ، فریدون غفاری، داریوش خادمی و بردیا سعدینژاد) همگی ورودیهای سالهای شصت ونه و هفتاد و هفتادویک دانشگاه هنر بودیم و دوست و رفیق، و هیچکدام تجربه کار مطبوعاتی و نویسندگی نداشتیم. توکلی به فریدون غفاری پیشنهاد دبیری بخش نقاشی را داد و فریدون هم ایمان افسریان را پیشنهاد کرد. توکلی و آذرنگ بخش عکاسی را میچرخاندند و افسریان با کمک و مشورت غفاری و خادمی بخش نقاشی را و سعدی نژاد با همکاری حسن حسینی و کامبیز کاهه ... تا سه شماره بخش سینما را.
هزینۀ شماره اولمجله با وام و قرض شخصی تأمین شد و شایدبه دلیل این که در زمان خودشگرانترین مجلۀ شهر بود، هیچکدام چندان امیدی به در آمدن شماره دومش نداشتیم. تا این که همکارمان فرناز جورابچی موفق شد برای پشت جلد شمارۀ دوم آگهی بگیرد و کمک مؤثری بشود در کنار قرضهای مجدد، تا چرخ مجله همچنان بچرخد. همه چیز خیلی رفاقتی و شخصی شروع شد. شهریار توی اتاق خوابش صفحهآرایی میکرد و خودش مینوشت و ترجمه میکرد و بالای سر چاپ میرفت و آخر سر هم با ماشینش مجله ها را پخش می کرد؛ از سردبیری تا پخش! سعید قره خانی و مهرآفرینکشاورز صفحه آرایی میکردند. شانس بزرگ مجله در چرخۀ هزینهها شهرزاد روایی بود که آگهیهای مجله را تأمین میکرد و میکند به لطف اخلاق خوشش. آرزو پنجه شاهی از همان روزهای نخست، دستتنها و بی دریغ ـ و بعدها با همکاری روناک ربیعی ـ دردسرهای بیپایان امور اجرایی و مدیریت داخلی مجله را به دوش کشیدند و مهدی خندان مدیریت امور فروش و نظارت چاپ را. امروز لیلا پوربابک و پریسا امت علی و صحرا امجدیان و محمد شهابی همان زحمات را می کشند با چه دلسوزی و احساس مسئولیتی، بی آن که مجله بتواند حق لطف آنها را ادا کند.
از سوی دیگر، بدنۀ اصلی کار، محتوای مجله بود. میخواستیم مجله حرفهای باشد. میخواستیم به هر موضوعی به طور جدی و در قالب پرونده بپردازیم، نه از هر گلی چمنی. میخواستیم هنرمندانی را معرفی کنیم که کارشان لطف و کیفیتی دارد با این همه طبعشان آنها را به حاشیه رانده. نمیخواستیم مجله پلهای باشد برای کسانی که دائماً دنبال فرصتاند برای دوتا یکی پریدن پلههای شهرت و موفقیت. می خواستیم مجله جایی برای طرح مباحث پایهای و آسیب شناسی هنر معاصرمان باشد و ترجمه مقالات کلاسیک. در این اصول هر پنج نفرمان هم نظر بودیم. بعد از رفتن بردیا، دو شماره روبرت صافاریان دبیر بخش سینما شد و بعد از آن فرشید آذرنگ مسئولیت فصل حرفه: هنرمند را تقبل کرد که در آن، هنرمندان مدیومهای جدید را معرفی میکرد و هر بار مقالاتی روی مفاهیم پایهای نقد و نظریه هنر دوران جدید را ترجمه میکرد و به شهریار در بخش عکاسی هم کمک میکرد و مشورت میداد. در حرفه: نقاش داریوش خادمی کمک افسریان بود. گاهی هم فریدون غفاری. هر دوی آنها در انتخاب و معرفی هنرمند خارجی و داخلی مشورت میدادند و گاه در مصاحبه ها همراه بودند. سلیقه داشتند و شعور و نقاشی میشناختند و هنرمند بودند. هر دو رفتند از ایران. داریوش به اروپا و فریدون امروز در امریکاست. جایشان خالی! از همان شمارههای اول ثمیلا امیرابراهیمی هم به جمع حرفه: نقاش ها پیوست. با تجربه بود و دقیق و با محبت و دلسوز و منتقد و منصف و تا همین امروز همراه . یار دیگرمان آریاسپ دادبه بود که در حوزۀ نقد و تاریخ از منظر عالمانه او بسیار آموختهایم. روز اول که به دیدارش رفتیم گفت که این مجلات باید پنجاه شماره در بیایند تا کاری بکنند و معنایی بیابند. امروز پنجاه شماره در آوردهایم، و نمیدانیم هنوز به آنجایی که می گفت رسیدهایم یا نه. در کنار همۀ این همراهان، دوست و شاید پدر معنوی مجله تورج حمیدیان بود که نابهنگام از میان ما رفت. یادش به خیر. هر شماره مجله را می بردیم برایش و قهوهای برایمان میریخت و نقدی از سر تجربه و علم و شعور برمجله و یادآوری خاطرات و گاهی تشویقی و گاهی عتابی وعیدها عیدی. از پیشمان رفت و چه حیف! فرشید آذرنگ تا نیمههای این پنجاه شماره همراهمان بود. سختگیر است و باسواد و با استانداردی بالا و جدی و بیتعارف. به شکل اداره و جهت حرکت مجله نقدهایی داشت که دیگر نتوانست همراهمان باشد. مجله همیشه اعتبارش را مدیون او خواهد بود.
آذرنگ که رفت مجید اخگر مسئولیت دبیری فصل حرفه: هنرمند را به عهده گرفت. مقالات بسیاری برای هر شماره میخوانَد و مفهومی به هم پیوسته را از دل چند مقاله جداگانه، میسازد. از شماره هجده به این سو هدا اربابی همکار ایمان افسریان شد و تا به امروز با وسواس و دقت و انصاف کمک کرده است به بهبود کیفیت و سلیقه مجله. او که نه جاه طلبی نام دارد و نه انتظار در خور زحمتش، مسئولیت این پنجاهمین شماره را به عهده گرفت. پنج سالیست که شمیم مستقیمی فصل کوتاه حرفه:نویسنده را در پایان مجله دبیری می کند. نیرو و انگیزه درونی او همه را مجاب کرد که دبیری ویژه نامه "تجربه تهران" را هم او به عهده گیرد. ایده شماره "ماندن یا رفتن" و بسیاری ایده های دیگر مجله حاصل ذهن فعال اوست که بی وقفه مشورتهای نو به نو میدهد. کیانا فرهودی در این چند شماره اخیر به مجله پیوسته تا در بخش عکاسی همراهمان باشد. فرشاد رستمی و مهدی سیفی هم تاکنون چهار ویژه نامه گرافیک را دبیری کرده اند که همگی متون تدریس شدهاند برای دانشجویان گرافیک. لوگوی جدید مجله را قباد شیوا به ما هدیه داد و یونیفرم جدید مجله را فرشاد رستمی.
اما مجله فقط به لطف این یاران سر پا نیست. مریم اطهاری که همراه بخش نقاشی بود و مونا زهتابچی که هر دو از ایران رفتند در پی تحصیل. فائقه بقراطی که چندین مقاله برایمان نوشت. مهدیه کُرد که تحقیق و تألیف بسیار برایمان کرد با کمترین زحمتی برای ما و با تمام توان خود. وحید حکیم که گاه برایمان مینویسد و در بیشتر موارد مشورتش را میخواهیم. اهل ادب است و خرد، و به استعاره و مجاز نقدمان میکند به تعجیل. رویین پاکباز که هر شماره را برایش میبریم و چقدر منزه است و عالِم و نقدهایش را به جان میشنویم، اما گاه به سهو عمل نمیکنیم و از دستمان عصبانی میشود استاد. مهران مهاجر و غزاله هدایت عزیز که هیچوقت کمکی نبود که ازشان بخواهیم بیدریغ نباشند. باوند بهپور که با آن که رفت آلمان اما هنوز همراه مجله است و بینصیبمان نمیگذارد از ذهن هوشیارش. آیدین آغداشلو که در نخستین شمارهها که هنوز پانگرفته و دلسرد بودیم، تشویقش دلگرممان کرد. و دیگرانی که تاکنون مقاله نوشتهاند و با قلمشان اعتبار بخشیدهاند به مجله؛ داریوش شایگان و بابک احمدی و رامین جهانبگلو و مراد فرهاد پور و امید مهرگان و مازیار اسلامی و مهدی نصرالهزاده و محمدرضا یگانهدوست و منصور هاشمی و علیرضا سید احمدیان و امیر احمدیآریان و محمد رضاییراد و... و آنها که نامی از آنها نمیبریم ما را ببخشند که مجال این نوشته اندک است. همه این نویسندگان با کمترین انتظار مالی با حق التحریری که شرممان می شود اینجا بنویسیم برایمان یا برایتان نوشتهاند.حرفه: هنرمند دوام نمیآورْد جز به کوشش آقای کشمیری و پشتیبانی جناب بهمن پور و چاپ نظر. چندین نفر هم اسپانسر مجله بودهاند بی آنکه بخواهند نامی از آنها برده شود؛ از شرکت خرد و آقای نجف مقدم و خانم ملک که در سختترین شرایط مالی، حمایت آنها مجله را یاری کرد.
همه این دوستان گوشه ای از کار این مجله را گرفتند و کشیدند تا به پنجاه رسید. امروز ویژه نامه "ماندن یا رفتن" را منتشر کردهایم. و این وصف حال ماست. خسته از دوازده سال کار و انتشار بیش از ده هزار صفحه متن در حوزه ادبیات هنرهای تجسمی. بارها با خود میگوییم که باید برویم و بسپاریمش به دیگران؛ شاید چون نگرانیم که کیفیتش افت کند و دچار مرگ تدریجی شود. نقد ها را می شنویم و توجیه نمی آوریم، اما مشکلات را هم میدانیم و باز در تردید میان ماندن یا رفتن. امروز رهایش کنیم و نامی به یادگار بگذاریم یا ادامه دهیم و نیش تیز نقدهای بجای خوانندگان را تحمل کنیم؟ از خود میپرسیم که آیا آنچه میخواستیم شدیم یا همان شدیم که به آن انتقاد داشتیم؟ یا موج آنچه به آن نقد داشتیم آمد و سنگین بود و از ما گذر کرد؟ گاهی حسرت میخوریم در خیال روزهایی که در آسودگی رنگی بر بومی میکشیدیم و عکسی میگرفتیم. همان کاری که به سودایش به دانشگاه رفتیم و با هم آشنا شدیم و هنوز در آن لحظهها احساس رضایت میکنیم از خود و معنیدار میبینیم زندگیمان را و خسته از پشت سه پایه دوربین یا نقاشی، مجلهای به دست میگرفتیم و با خیالی آسوده از خواندن مقالهای لذت میبردیم. آرزو داشتیم و داریم که حرفه:هنرمند نهادی میشد با خط مشی مشخص که نسلهای پیاپی میآمدند و میآموختند و کار میکردند و به جوان ترها میسپردند. چندان خوشبین نیستیم. اما میمانیم. گویا این روزها مد شده همه از امید بگویند. به یاد شاعر که از غار پرسید:
«آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟ صدا نالنده پاسخ داد: ... ـ آری نیست؟»