این درسگفتار که سومین بحث در سلسله مباحث «دیباچهای بر تاریخ هنر و فرهنگ ایران» است. بر خاستگاههای تکوین اندیشهی بشری و سرشت و خصلتهای بنیادین کانونهای بزرگ فرهنگی و تمدنی متمرکز است. آریاسپ دادبه معتقد است در پشت ظاهر و تجربهی زیستهی نو شوندهی ما در عصر جدید و به ویژه دورهی معاصر چیزی وجود دارد. سرشتها و ساختارهای سختجانی که خود را در قالبهای تازه بازسازی میکند. دادبه در درسگفتار قبل تلاش میکند دستهبندیهای بامعنایی برای شناخت بهتر سیر آگاهی و جلوههای آن در هنر و فرهنگ از روزگاران کهن تا امروز ارائه کند.
شما میتوانید فایل سخنرانی این مجموعه از درسگفتارها را که آریاسب دادبه در خانه هنرمندان ایران ارائه کردهاست از اینجا تهیه کنید. «درسگفتارهای تاریخ هنر ایران» تلاشی برای فراهم آوردن مقدمات تاریخنگاری فرهنگ و هنر ایران است. از منظری که به اعتقاد آریاسپ دادبه در تاریخ هنر ایران مغفول افتاده است. این سلسلهگفتارها با اشاراتی به نقد تاریخنگاریهایی که تاکنون دربارهی هنر ایران عرضه شده است آغاز میشود. در خلال گفتارهای بعدی مولف تلاش دارد از مجرای آگاهی امروزین نقطهی دیدی به خوانندگان عرضه کند که از طریق آن مواجهه با جنبههای متکثر این فرهنگ برای ما به نحوی قابل توضیح، مرتبط با هم، و معنادار شود.
«رسیدن به درک تاریخی از اجتماع انسانی در دوران جدید، متکی بر کشف و شناخت همین بافتارهایی است. بافتارهایی که به صورت خویشکاری (فانکشنها) یا کهنالگوها، و یا هستههای مرکزی اندیشهی تمدنها، از دوران بسیار دور تا به امروز در نسبت با تارهای پیشین خود بافته شدهاند. گاه با رشتههای نو نقش کهن را امتداد دادهاند. در مقاطعی سرنوشتساز تحول پذیرفتهاند و طرحی نو را در بافتار قدیم آغاز کردهاند».
ایدهی محورین این نوشتار را میتوان اینطور خلاصه کرد. اگرچه تغییر و تحول در فرهنگ ایرانی نه تنها امری محتمل بلکه امری زاینده و حیات بخش است. هر تغییر اساسی در لایههای بسیار فشرده و عمیق تجربه و اندیشه به شکل برهمکنش دریافتهای نو با داشتههای کهن اتفاق میافتد. به گمان دادبه، تمدن ایران و چهار کانون بزرگ تمدنی دیگر شامل جهان عتیق (منطقهی حدفاصل میانرودان تا کنارهی رود نیل). شبه قارهی هند، شرق دور (با مرکزیت چین) و تمدن یونانی-رومی. در مختصات اقلیمی مشابهی که در تقسیمبندی این نوشتار «مناطق کوششپذیر» نامیده میشود، شکل گرفتهاند. در هر کدام از آنها وجوه خاصی از روح انسانی و نسبت وجودیِ آن با هستی به پدیداری رسیدهاست که در عالیترین سطح در هنر آنها متجسد است.
نگارنده میکوشد تا خاستگاههای تکوین آگاهی و اندیشه و شاخصههای اصلی آن در هر یک از این کانونهای بزرگ فرهنگی را تبیین کند. او نمونههایی از مصادیق مجسم آنها را برمیشمرد. به گمان او تغییرات و شرایط اقلیمی و جغرافیاییِ ویژهی تمدن ایرانی سرچشمهی شکلگیری فرهنگی بوده است که مولد اندیشهی دو بُنی و حماسی بود. دادبه آثار هنریِ ایران را حامل مفهوم «کثرت در وحدت» و «وحدت در کثرت» میداند. وی لایهها و ابعاد مختلف فرهنگی در میان فرهنگها و اقوام مختلف ایرانی را دارای درونمایههای مشترکی میانگارد. و در نهایت شواهد و مصادیقی مبنی بر این اشتراک و وحدت ارائه میکند.
بخشی از متن:
در اشاراتی که به نوع آگاهی در دورههای کیهانی و اسطورهای بشر شد. بیشتر به کهن الگوها و اسطورههای مشترك آدمیان که در حال مهاجرت و پخش شدن در گسترهی زمین بودند پرداختیم. این الگوهای مشترك از مرحلهای به بعد دچار تکثر میشوند. سرشت گروههای انسانی از خصوصیات اقلیمیِ مناطقی که در آن بالیدهاند متأثر میشود. و روی شالودههای همین سرشت، فرهنگها و تمدنهای بعدی پایهگذاری میشوند. استفاده از واژهی «سرشت» در اینجا نباید مترادف با «ذات،» که امری محتوم و غیرقابل تغییر است، فهم شود. سرشت، چنانکه از معنای لغوی آن پیداست. به معنای بافتاری درهم تنیده از شرایط و اشتراکات انسانی و افتراقات تجربیست، که در طول هزارههای متمادی به هم بافته میشوند. جان سختی و مقاومت سرشت اقوام در برابر تغییراتِ سریع و دفعی از قدمت و عمق لایههای آشکار و پنهان آن در فرهنگ ناشی میشود.