50
گام معلق لکلک در میان “ماندن” و “رفتن” / محمدسعید حناییکاشانی
چه چیز انسان را وامیدارد که وطنش را ترک کند؟ چه چیزی میتواند آدمی را در جایی نگه دارد؟ پول، خانواده و خویشاوندان و دوستان، آسایش، وطن یا عادت؟ مشکل امروز ما یا تردید ما برای رفتن و ماندن در چیست؟ رویارویی با چیزی ناشناخته که انتظارش را نداریم؟ محمد سعید حنایی کاشانی در این مقاله با یادآوری مکالمهی خود با دوست جامعهشناس و مطرح در این حوزه، از دلایل نرفتنش میپرسد و با گریز به فیلسوفان و شاعرانی چون نیچه و براهنی، که خود درگیر مهاجرت بودند، مفهوم وطن و ترک آن را واکاوی میکند. از متن:
«چرا خارج نرفتی؟»، «چرا خارج نمیروی؟»، «چرا خارج رفتی؟»، «چرا خارج رفتی و برگشتی؟»، «چرا خارج ماندهای؟»ــ هرکدام از ما شاید نه یک بار بلکه بارها سخنانی شبیه به اینها را از دوستان و آشنایان و خویشاوندانش شنیدهاست، و با توجه به این که هرکدام از ما چه تجربهای در "ماندن" یا "رفتن" یا "بازگشتن" داشته، با یکی از این پرسشها روبهرو شده است...