بولتانسکی؛ همچون زندگی یک قدیس سکولار
از Vite اثر واساری (زندگینامۀ هنرمندان عصر رنسانس)، تا «شور زندگی» [که وینسنت مینهلی از روی آن،] فیلمی با بازی کرک داگلاس در نقش ونسان ونگوک ساخت به بعد، زندگیهای هنرمندان به صورت حماسه، مجموعهای از حکایتهای آموزنده یا اعمال و کردارهای جادوئی به رشتهی تحریر درآمدهاند. پایان قرن بیستم استثنایی بر این قاعده نیست، حتی میتوان گفت که هنر معاصر بیشتر استوار بر خاطرهی اعمال فوقالعادهای است که هنرمندان به انجام رساندهاند. نه استوار بر آثار خودسامانی که به لحاظ ماندگاری در طول زمان، اینگونه تصور میشوند.
هنرهایی که بنا به عادت از آنها با عنوان هنر تجسمی[پلاستیک] یاد میشود بدل شدهاند به نوعی ماشین جادهپاککن غولآسایی که همهی انواع رفتارهای آئینی، جادوئی یا دینی را که نمیتوانند پناهگاهی در جای دیگر بیابند، میبلعد. و از همین شأن و جایگاه است که قدیسهای اصلی جامعهی ما هنوز بازتولید میشوند. آنها شاملاند بر قدیسهای موعظهگر که خود را در حکایتهای پندآمیز بیان میکنند. و در ردای راهبان در جهان تفرج میکنند (یُزف بویز). و قدیسهایی که از خود نور ساطع میکنند، با هالهای از غرور و افتخار بر گرد سر. اینان بندرت نیاز به سخن گفتن دارند. اما تصاویرشان مثل طلا دست به دست میگردد (اندی وارهول). تصویر رمانتیک هنرمند ملول، که هنوز در آغاز این قرن حضور دارد، بتدریج جای خود را به تصویر جانماز آبکشیدهی هنرمند نمونه میدهد.
کریستین بولتانسکی را نمیتوانیم بدرستی بفهمیم. مگر اینکه او را در این بافت قرار دهیم: بخش قابل ملاحظهای از آثار او، دست کم از نخستین مراحل تا 1975، مبتنی هستند بر داستان زندگی او، بازسازی عناصری که زندگی او را بر ساختهاند، از آغاز تا پایان، همچون زندگی یک قدیس سکولار. نیازی به این نداریم آنچه را که در این آثار اتوبیوگرافیک آمدهاند، کاملاً همانطور که هستند بپذیریم. همانطور که داستانهای واساری، یا فیلم مینهلی را نمیپذیریم. شاید بتوان گفت که آنها با رویدادهایی که اتفاق افتادهاند مرتبطاند. شاید بتوان گفت که زیرنویسهای عکسها با یک واقعیت تاریخی پیوند دارند. درست همانگونه که سرنخهای داده شده اغلب کاملاً یا تا حدودی دروغ هستند. و بندرت تفاوتی با نقطه دید یا منظر حقیقت وجود دارد.
به همینسان ما ممکن است بحق باشیم در شک کردن به سکوت وارهول و معماهای بویز که، چنانکه میدانیم، مظنون به سکوت مارسل دوشان هستند. نمایش در این سطح، بخشی از قواعد بازی است. آنچه بولتانسکی را در چشمانداز این قداست معاصر جدا میکند و در کنار قدیسان محلی یا عجیب و غریبی چون سیمون استیلیتس قرار میدهد، همان طنز مالیخولیایی سرگذشت اوست.
در جایی که بویز، با صورتی پوشیده از ورق طلا، معمای نقاشی را با متانت هرچه تمام به یک خرگوش مرده یاد میدهد. کریستین بولتانسکی به یک عروسک مسخره که همچون خود او، لباس دلقکها را به تن دارد، درس میدهد. در جایی که وارهول زخمهای حملهای را به نمایش میگذارد که از والری سولانس سرزده است. در جایی که بویز بر حادثهی آغازین دردناکی انگشت میگذارد که او را برای خودش آشکار ساخت. بولتانسکی داستان حادثهای را میگوید که میتوانست برایاش اتفاق افتاده باشد، یا کتاب Les Mortes Pour rire را چاپ میکند.
برای دریافت مقاله روی گزینهی خرید کلیک کنید.
مطالعهی بیشتر : مقاله «بولتانسکی؛ در معبد» به قلم دانلد کاسپیت