35
چو خیال آب روشن، که به تشنگان نمایی / یادداشتی از آذین محمدزاده
همهش زیر سر مامان بود که گفت برویم احوالپرسی کنیم. «طفلک دلتنگه، گناه داره». میدانستم که فرصت گیر آورده و میخواهد تلفن نزدناش و «جاش خالی نباشه» نگفتناش را اینشکلی جبران کند، حالا که خودِ «طفلک» را توی صف عابربانک دیده.
یک دور مرکز خرید را گشتیم و چانه زدیم تا آخر راضی شدم که من هم سلام کنم، تا باز به در ورودی رسیدیم و مثلاً هم را بیهوا دیدیم. مامان ایستاد به حرف زدن و من رفتم سراغ خیاطی که لباسم را داده بودم تعمیر کند.
لباس را که گرفتم دیگر بهانهای برای دور ایستادن نداشتم. «طفلک» داشت تعارف میکرد که تنهاست و برویم یک چایی پیشاش، و مامان میگفت که باشد برای وقت دیگری، که «جاش خالی نباشه، عیبی نداره، اینم یه تجربهس دیگه، حالا شما هم میرین پیشاش...» که دیدم چشمهاش دارد از اشک پر میشود. حسام بیخود نمیگفت نرو نبیناش: «من و مامان» با هم، آنجا، روبهرویش بودیم، «او و دخترش»... و دخترش کجا بود؟ آن ور دنیا.
از دهنم پرید، به خیالم که خیالش را راحت کنم کمی «حالش که خوبه، عکساشو میبینم تو فیسبوک، خوشحاله، دوس داره اونجا رو...» که دیدم بیشتر بغض کرد «همین، میترسم دیگه اصلاً نیاد» و لبخند زد، معترف، شرمزده.
بخشی از مسیر بازگشت را با هم بودیم. عینکآفتابی زده بود، از آفتاب تند، یا چشمان نمناک.
در خاطرم مانده که وقت خدانگهدار گفتن، از زیر شیشة دودی، تکة کوچک دستمالکاغذی را دیدم که کشیده بود به چشمهاش، که همانجا چسبیده بود به زیر پلک پایین.
و اینکه فقط توانستم بگویم بهش با لحن مُلتمسی، که «مواظب خودتون باشین».
…
نمیدانم برای شما چهطوریست، اما عکسهای شخصی برای من، خندهدارترین و شادترینها حتی، نشانههای اندوهباری هستند. نشانهای از لحظهای که بوده و حالا به ضرب و زور هنر و صنعت، میخواهد که دوباره باشد، و نیست.
شاهکار عکاسی نوین، آوردن آن لحظه به زمان حال است، یا تقریباً به زمان حال.
حالا لحظة عکس نزدیک است، چندان غباری از زمان ندارد، اما باز دور است، اندازة حباب شیشهای که چیزی گرانقیمت را در خود حبس کرده، اندازة شیشهای که میان انگشتان زندانی و ملاقاتی، لمس را به رؤیا بدل میکند، اندازة شیشة گیت خروجی فرودگاه، وقتی رفتهها از آسانسورها بالا میروند و ماندهها پیشانی به شیشه میچسبانند.
اندازة اندوه مادری که سرشب، عکسهای همین امروز عصر دخترش را تماشا میکند روی صفحة نمایشگر، دخترش وقتی از خرید برگشته، دخترش در حال رفتن به دانشگاه، دخترش میان همکاران، کنار همخانهها، همه لبخند به لب.
عکاسی نوین، عکاسی فراق است هنوز، با اندوهی لمسشدنیتر، عمیقتر، و خیالِ وصالی از فرط نزدیکی و باز ناممکنی، جانگُدازتر.
* عنوان از سعدیست.
+ نوشته شده در شنبه 1 آبان 1389 ساعت 00:12 توسط آذین محمدزاده