ترجیح میدهید مطلبی درباره کدام یک از این افراد بخوانید: هانیبال الخاص یا محمد سیاه قلم یا شاگال؟ محسن وزیری مقدم یا سلطان محمد یا موندریان؟ روئین پاکباز، ابونصر فارابی یا سوزان سونتاگ؟ آیدین آغداشلو، مهرعلی نقاش یا اندی وارهول؟
سوالها عجیب و خنده داراند! و اگر نویسنده سماجت بیشتری به خرج دهد که کدام یک از این افراد در چشم شما مهم تراند؟ با لحنی معقول خواهید پرسید: از چه نظر؟!
تاریخ درک ماست از مفهومِ زمان. در نظامِ سنتی، تاریخ – تاریخ حلقوی- از اَزل یا سِفر پیدایش آغاز میشود. وقایعِ مهم همه در گذشتههای دور – ماضی بعید- اتفاق افتادهاند. با تقسیمات مختلف زمانی ( چون هفته، ماه، سال، صده، هزاره و ...) دوایری شکل میگیرد. در هر دور انسان از طریق آئینهایی متذکرانه به لحظه آغازین باز گردانده میشود تا دچار گسست زمانی نشود و در فضا- زمانی معلق رها نگردد. از همین رو در این نظام روزهای مشخصی از هفته، ماه یا سال واجد ارزشی ذاتی و مقدساند. در این صورتبندیِ تاریخی، ذکر و یادآوری بر طبق آئین، مهم ترین ابزار تاریخمندی است. ریتم و تکرار و همینطور عدم نوآوری در فرم هنرهای سنتی هم با توجه به کارکرد تذکر و بازگشت در این دستگاه معنا میشود و ارزش مییابد.
نوع دیگری از صورتبندی تاریخی، تاریخ خطی است که در آن زمان از لحظه اکنون به دو سوی گذشته و آینده امتداد مییابد و محوری را شکل میدهد که ما بر روی آن به سمت آینده در حرکت هستیم. در این تاریخ اکنون مبدا زمان است.
آنکه حافظه اش مُختل شود یعنی قدرت کنار هم نهادن سوابق گذشته خود را از دست بدهد، لاجرم در محور زمان گم خواهد شد. تجربه چنین دلهرهای از مهم ترین دلایل وجودی موزهها، کتابخانهها، آرشیوها و دایره المعارفهاست. انسان بوسیلۀ کنار هم چیدن این لحظاتِ ثبت شده به جنگ با قدرت فرسایشگر و کاهنده زمان میرود. آلبوم عکس او تاریخ خطی زندگی او و سازندۀ هویت اوست. موزهها در غرب – محل پیدایش خود- کارکردی شبیه به همین آلبومها دارند.
اُرگانی هستند برای حفظ و نمایش آثاری که به مقام "بازنمایی تجربه زمان و مکانی خاص" نائل شدهاند. بیننده با قدم زدن در سالنهای موزه وارد تونل زمان شده و تاریخ خطی خود را تجربه میکند. چیزی معادل با کارکرد آئین نوروز یا سوگواری عاشورا در اینجا، یعنی بازیابی موقعیت –هویت- خویش در زمان. کارکرد موزه در نظامهای غیر خطی البته در حد انبارداری اشیاء گران بهاست و این خود معیاری برای تشخیص دستگاه تاریخی است که در آن به سر میبریم.
کتابهای تاریخ هر چند از گذشته به سمت حال خوانده میشود، اما به عکس از حال به گذشته نوشته شدهاند. در حقیقت تاریخ نگار آنچه را که از گذشته به ما رسیده-زنده مانده- ثبت میکند. ارنست گامبریج (تاریخ نگارِ هنر) مینویسد: " هیچ جنبهای از تاریخ نظرگیر تر از آن نیست که زنجیر جاندارِ سنت هم چنان هنرِ روزگار ما را به هنر عصر اهرام ثلاثه پیوند میدهد."
در این تعریف از زمان، هر آنچه به اکنون نزدیک تر باشد، واضح تر است و هر چه به سمت گذشته دورتری نظر کنیم با تصویری گنگ تر و کم دقت تر مواجه میشویم تا در نهایت انتهای محور زمان از جایی به بعد در تاریکی مطلق گم میشود- و این قابل مقایسه است با تاریخ حلقوی که در آن سِفر پیدایش از روشن ترین لحظات تاریخ است.
نگاه گذشته گرا، از آنجا که بر اساس ایدۀ تاریخ حلقوی مبدا خود را در گذشتههای دور قرار میدهد، در مقام تاریخ نویسی قادر است ایده آل خود -یا هر آنچه را که اکنون نیست اما مایل بود باشد- به آن گذشته دور حواله دهد؛ در آن ماضی بعید مستندات تاریخی گنگ و محواند و امکان تخیلِ "خودِ ایده آل" درون مه تاریک گذشته از هر جهت مهیاست. از این نگاه بی ارزش ترین لحظه، لحظه اکنون است و کم اهمیت ترین افراد در نزدیکی به این لحظه زیستهاند.
بزرگان ساکنان گذشتههای دوراند و وظیفه ما بازشناسی ایشان است. به این ترتیب زنجیری بافته میشود که هر چند یک سر آن به گذشتهای باشکوه متصل است اما سر دیگر آن به هیچ ترتیبی به این موجود فعلی – یعنی ما !- نمیرسد! تاریخ نویس دائما از خود میپرسد: چه شد که ما این شدیم؟ نقطه گسست در کجاست؟ حمله اعراب؟ یا مغولها؟ جنگهای ایران و روسیه؟ یا مدرنیزاسیون رضاشاهی؟ ...
در تاریخ نگاری خطی اما آخرین حلقه متصل به ما حیاتی ترین حلقه زنجیره است. بدون ثبت و حفظ آن سررشته تاریخ از دست میرود، یا به عبارت دیگر ما در موقعیتی گنگ از دست میرویم.
حال دوباره از این منظر بخشی از سوالات اولیه را تکرار میشود : کدام یک از این افراد مهم تراند:
به غیر از این دو شیوه، نگاه سومیهم به تاریخ هست که در مواجهه با "دیگری" شکل گرفته است. نقطه تمرکز این دیدگاه اکنونِ دیگری -بخوانید آینده ما-ست و میتوان در تقابل با گروه قبل آن را نگاهی آینده گرا نامید. تمام گزارههای آشنایی از این دست که: " دیگر زمان این نوع تفکر گذشته است." یا "در هیچ کجای دنیا اینگونه عمل نمیشود." یا ... از نگاهی بر میآیند که اصالت را در موقعیت زمانی- مکانی دیگری میبیند. آنها به موقعیت خاصی اشاره دارد که از نظر زمانی از ما پیش است. اکنونِ دیگری آیندۀ ماست و تلاش ما همزمانی با آن دیگری است.
آن "دیگری" در حال بازنمایی اکنونِ خویش است و ما در حال بازخوانی و ترجمه آن بازنمودها. بازنموده مجاز است و انسان آینده گرا در این دنیای مجازی زیست میکند. او هر چقدر بتواند فاصله اکنونِ خود را با اکنونِ دیگری کمتر کند، در تاریخ پیش تر رفته است. اما آیا این فاصله پر شدنی است؟ هر پدیده از هنگام تولد تا رسیدن به اوج و انعکاس در رسانهها فاصله ناگزیری – تقریبا به اندازۀ مدت زیست خود به عنوان یک پدیدۀ زنده-را طی میکند. علاوه براین هر عنصری به محض بازنمایی متعلق به گذشته میشود و این فاصلهای نیست که سرعت اینترنت قادر به پُر کردن آن باشد!
با بررسی تطبیقی سالشمار پدیدههای فرهنگی با پیشرفتهای تکنولوژیک این گفته را روشن تر خواهد کرد. از خلق دوشیزگاه آوینیون در 1907 تا بازگشت جلیل ضیاءپور با سوقات کوبیسم از اروپا در 1948 حدود چهل سال فاصله است.
در مورد لوسین فروید از حدود 1950 که به زبانی خاص خود شکل داد تا زمان تثبیت موقعیت اش در موزهها و رسانهها و بعد انتقال آن به ما در حدود پنجاه سالِ بَرناگذشتنی زمان طی شده است. این مثالها قابل تعمیماند به انواع هنرهای جدید؛ کانسپچوال آرت و ...