4
پنجرهی همسایه: شبح آزادی
اینجا و آنجا چه بسیار از یکی از بزرگترین فیلمسازان قرنی که گذشت، (لوئیس بونوئل) دیدهایم و شنیدهایم و خواندهایم.
گشودن دریچهای تازه هرچند دشوار مینماید اما همیشه جای خالی او – آنهم در عرصۀ سینمای فراواقعی که به نوعی آغاز و پایانی، شاید، با نام او رقم خورده است – ذهن هر انسانی که دور از آرمانهای بیارزش عقلگرایانه و پیمانهای سخیف به ظاهر انساندوستانه و همۀ دیگر راهکارهای سلطهگرایانۀ واقعیت، معمرانه به دنبال عشق میگردد را، درگیر میکند و به عصیان دعوت میکند. عصیان علیه همۀ هرآنچه که انسان را در طول تاریخ فریب داده است. بنا بر عقیدۀ پل الوار آشکار کردن نادیدهها وظیفۀ شعر است و بونوئل به راستی یک سینماگر شاعر است. ساختار غیرعادی سینمای به یاد ماندنی و تکاندهندۀ او روی حافظۀ هر سینمادوستی حک شده است.
سینمایی نه فقط تکرارناشدنی که دیگر انگار – در این بیست سالی که از مرگش میگذرد – اسطوره.