آثار هنری در انزوا و انفكاك از بدنهی فرهنگ و تاریخی كه در آن پدید آمده و بالیدهاند قابلفهم نمیشوند. اگر بپذیریم كه یك اثر یا مجموعهای از آثار هنری حضوری زنده و واقعی در یك اجتماع دارند، بهواسطهی وجود بدنهای از معانی، تجارب، و ارزشهایی است كه مردمانِ یك اجتماع تاریخی خاص در آنها با یكدیگر اشتراك دارند. این چیزی است كه میتوان آن را معانی جمعی، بازنماییهای جمعی (بنا به اصطلاح دوركیم)، یا «مخیلهی اجتماعی» (social imaginary) نام نهاد. این همان عنصر «افزوده» و كاملاً ضروریای است كه تودهی بیشكلی از افراد انسانی مختلف را كه از قضا در یك دورهی تاریخی خاص در جغرافیایی خاص به دنیا آمده و زندگی میكنند، به اجتماعی انسانی بدل میكند. این آگاهی جمعی، این مخیله، خیالخانه، یا «كارگاهِ» معناسازی و تصویرسازی جامعه، چیزی است كه در سطحی كلان به زندگی مردمان هر زیستجهان تاریخی خاص معنا میبخشد؛كوچكترین اجزاء زندگی روزمرهی آنها را به بزرگترین و انتزاعیترین باورها و اعتقادهایشان پیوند میزند، آنها را در عین اختلافات و تفاوتهایشان با یكدیگر پیوند میزند، و البته در صورت صُلب شدن و مداخلهی ایدئولوژیك افراد و مراجع ذینفع، وحدتی كاذب را به قیمت سركوبی اجزاء و تفاوتهای واقعاً موجود بر جامعه تحمیل میكند.
در جوامع سنتی، این بدنهی معانی جمعی عمدتاً بهوسیلهی نظامهای اساطیری و پس از آن نظامهای دینی تأمین میشد. در این جوامع، معانی، ارزشها، و هنجارهای عمومی با حد بالایی از اثرگذاری و كارایی به تكتك اعضای جامعه منتقل میشد و بقای وجودی یا معنوی آنها را (در كنار بقای مادیشان) تضمین میكرد. البته این فرایند عمدتاً به شیوهای ناخودآگاه و غیرارادی صورت میپذیرد. در جوامع مدرن كه در آنها حوزههای زندگی و روندهای نهادی مربوط به آنها (از جمله دو نهاد حاكمیت و دین) فرایند تفكیك و تمایزیابی را از سر گذرانده و هر كدام به قلمروی مجزا با مسائل و درگیریهای درونی خود بدل شدهاند، این مخیلهی بنیانبخش یا برنهنده شكلی پنهانتر و نحیفتر به خود گرفته و گاه در قالب ارزشهای عام «بشری» جلوهگر میشود ...