آیا نقاشی و پرداختن به امور دینی یا معنوی بنا به سنت با یکدیگر ارتباط داشتهاند و یا چنین اتحادی به لحاظ تاریخی بیسابقه است و باید در صدد کشف علتها و خاستگاههای آن برآمد؟ مجید اخگر در این مقاله با نگاهی تاریخی به ارتباط معنویت با هنر امروزه پرداخته است؛ ارتباطی که زمانی همچون هنر مسیحیان با آن عجین بود ولی در طی زمان و در گذر از اجتماعات سنتی به جوامع مدرن و پیشرویهای تاریخ از دورهی رنسانس، شکل دیگری به خود گرفت. او با نگاهی تحلیلی به شکلگیری هنری معنوی ـ انتزاعی که در آثار هنرمندانی چون کاندینسکی، پل کله، هیلما آفکینت مشاهده میکنیم. بررسی خواهد که چگونه هنر در مقاطع زمانی گوناگون، تاریخ نقاشی و تاریخ عمومی جامعه و فرهنگ را بامعنا و اهمیت میکند و پیوند نویی که این هنرمندان با هنر معنوی خود به دست دادهاند چگونه تعریف میشود.
مقاله « ورود به بحث (نکاتی در مورد جفت آبستراکسیون- معنویت » به قلم مجید اخگر منتشر شده است. مقاله با جایگاه ویژه و مفهوم هنرمند آغاز میشود. به نوعی این مفهوم مشروعیت بخشی نمادین دارد. اما آیا پرداختن به امور دینی و معنوی ارتباطی با هنر و نقاشی دارد؟ در این مطلب به پاسخ این پرسش دست مییابیم. از دید عدهای رابطه تاریخی قدیمی میان هنرهایی چون نقاشی، مجسمهسازی و معماری با باورها و سنتهای مذهبی وجود داشته است. این البته در جوامعی است که دین، غالب و شکلدهنده سایر امور جامعه است. در آن زمان سفارش گرفتن برای کلیسا و انجام نقاشی به منزله انجام یک کار و سفارش نبود.
به تعبیر امروزی سفارش کار مذهبی صرف. نقاش بودن مثل تعریف امروزی آن یعنی انجام یک فعل آزاد مدرن که نقاش در آن به بیان نفس، بازنمایی طبیعت و.... میپردازد، اطلاق نمیشد. نقاشی همچون حرفهها و صنایع دیگر مطرح میشد. فرایند تفکیک نهادی در جریان شکلگیری جوامع مدرن، باعث شد که هنر از کارکردهای پیشین خود که وجه مشترک آنها بازنمایی، توزیع باورها و اعتقادات جمعی بود، فراتر رود. بسط این موضوع و جایگزینی نهاد هنری و گسترش معنای آن را در این مطلب مطالعه کنید.
اما وجه دوم مسئله، به سرنوشت مذهب در دوران مدرن مربوط میشود. فاکتورهای این گزاره نیز در این مقاله گشایش مییابد. در این مطلب، به خوبی با رویکردها، گرایشها و وجوه مختلف این مبحث بیشتر آشنا میشویم. در بخشی از متن، نویسنده اشاره میکند که «از نظر من اگر بخواهیم خصیصه کلی این جریان هنری را که برخی از نمونهوارترین نمونههای نقاشی مدرن در چارچوب آن پدید آمدند توصیف کنیم. میتوانیم آن را نوعی افلاطونینگری معکوس بنامیم. نظام متافیزیکیای که افلاطون برپا ساخت و چارچوب کلی آن تا سرآغاز فلسفه مدرن دوام آورد. البته که جایگاه هنر برای افلاطون اندکی مبهم بود.
برای دریافت مقاله روی گزینهی خرید کلیک کنید.
برای كسی كه خود نقاش یا مجسمهساز باشد. و یا به شكلی با جامعهی هنرمندان در ارتباط باشد. تصویر هنرمندی كه در رفتار و گفتار و سلوك و نحوهی پوشش خود، و یا در هنگام تشریح و تبیین انگیزههای هنری یا اهداف مشخص خود در یك اثر خاص، به انگارهها، باورها، تداعیها و نشانههای نوعی معنویت یا گرایش معنوی كلی (در تمایز از «مذهب») تأسی جوید، چندان بیگانه نیست.
به عبارت دیگر، در میان تیپهای نوعی یا شمایلهای غالبی كه مفهوم «هنرمند» در هر دوره در قالب یك یا چند مورد از آنها امكان بروز مییابد، تصویر هنرمندـعارف تصویری كاملاً آشناست (این كه در حال حاضر دورهی اوج توان مشروعیتبخشی نمادین این الگو گذشته، بحث دیگری است). اما چرا اینگونه است؟ آیا نقاشی و پرداختن به امور دینی یا معنویت بنا به سنت با یكدیگر ارتباطی داشتهاند. این پیوند را باید پیوندی بدیهی و روشن گرفت. و یا مسئله جز این است، و چنین اتحادی به لحاظ تاریخی بیسابقه است و باید درصدد تبیین علتها و خاستگاههای آن برآمد؟