ما هیچ تجربه مطلقاً بیواسطهای از جهانمان نداریم. چیزها توسط ادراک حسی دریافت میشوند اما تحت ساختارهای تثبیتشده زبان و پیشفرضهای ما فهم میشوند. آنچه جنبشهای آوانگارد هنری را در معرض ابهام، و گاه خشم و انتقاد قرار میدهد ایجاد گسل و لغزش در این ساختارهای جاافتاده در آگاهی جمعی است. اثر هنری مدرن الزاماً به خلق امر نو نمیپردازد، بلکه سلسله مراتب ادراک و آگاهی را تغییر میدهد و جابهجا میکند. نمونه «کلیسای روئن» در آثار «کلود مونه» مثال خوبی برای این جابه جایی است. کلیسا در ادراک امپرسیونیستی او مرکز تجمیع محتواهای معنوی، عواطف نوستالژیک و حتی فیزیک معمارانه نیست، بلکه مشاهده متغیرهای شکلی در بازی نور و سایه و رنگ بر کالبد کلیسایی است در میان زمین و آسمان و آفتاب. در واقع مسأله دیگر نه بازنمایی «یک کلیسا» که تأکید بر جزئیات تجربه بینایی و برجسته ساختن نحوه دیدن آن است.