45
نامه به یک ناشناس / محمودرضا بهمنپور
پرسیدی:«شغلت چیست؟» گفتم:«ناشر.» گفتی:«چه چیزهایی چاپ میکنی؟» گفتم:«کتابهای هنری.» گفتی:«حالا هرچی لازم است بگو.» گفتم:«حرفی برای گفتن ندارم؛ من اشتباهی اینجا هستم!» گفتی:«همه همین را میگویند.» گفتم:«حرفی برای گفتن ندارم، اما میتوانم درباره هنر صحبت کنم. یا درباره هنر برای بچهها.» گوش نکردی، سرم را کوبیدی روی میز و گفتی:«خودت را به آن راه نزن! صادق باش و بنویس تا زودتر بروی بخوابی.» ...