45
نامه به پلی که ساخته شد / مهران مهاجر
وقتی این كارت پستال را دیدم، دیدم تو در آن نیستی. وقتی این كارتپستال را دیدم، دیدم پشتاش نانوشته است. پشتاش خالی است. فكر كردم بد نیست پشت او هم مانند پشت تو به كلمات آلوده شود ــ آخر كلمهها با خود دروغ میآورند؛ آنقدر دروغ گفتهایم كه دیگر نمیدانم باید بگویم دروغ آلودگی است یا نه. اما پشت تو كه آلوده كلمات نیست؛ بار سكوت را خموشانه با خود در این غوغا و قیل و قال حمل میكند، تا شاید روزی دوباره آن را بشنویم. در همین آغاز میان ضمیرها گم شدهام ــ میان ات و اش. آخر میخواستم از پشت تو بنویسم اما از پشت او نوشتم. و گمان میكنم میان این دو نسبتی هست. میان كاغذ و آهن و پوست. اما چرا سه تا شد؟ ...