دیزاینری را میشناسم که عادتهای کاریاش را از سالها کار در یک روزنامه به دست آورده بود. یک بار به من اعتراف کرد که نمیتواند از عادت حل یک مشکل و کنار گذاشتن آن و بعد پرداختن به مشکل دیگر دست بردارد. با وجودی که حالا چند هفته و چند ساعت برای طراحی لیاوت وقت دارد اما هنوز با فکر درنگ بر روی دیزاین طراحی شدهاش دچار اضطراب میشود. برای او "حل مشکل" قرار دادن کلمات و تصاویر به منظور انتقال واضح ایده است. او به استفاده از مزیت در اختیار داشتن وقت بیشتر برای انجام کار فکر نمیکند. از سر و کله زدن با مسائل معمول کار مثل بودجه، اندازه یا محدودیتهای زمانی لذت نمیبرد. او به تصمیمگیری به مثابه انتخاب از یک میز پر از غذاهای متنوع و رنگین نگاه نمیکند. برخورد او با طرح لیاوت شبیه رفتار کسی است که از سقف خانهش آب میچکد و او اولین ظرف دم دست را برای جمع کردن آب برمیدارد: یک ظرف ضد زنگ، کاسهی معمولی، پارچ، مخزن آکواریومی که پس از مرگ ماهی تروپیکال آن را کنار گذاشته بود، ـ اما نه آن ظرف چینی، مناسب این کار نیست، با وجودی که همهی این ظرفها یک کار را انجام میدهند. خب، مشکلحل شد، ادامه بده!
همیشه وقتی با آن اصطلاحات پیشپاافتادهی دیزاین همچون "مشکل" و "راه حل" مواجه میشوم به این خانم فکر میکنم. این کلمات میراث زمانی هستند که دیزاینرها مجبور بودند تا مشتری خود را قانع کنند که کارشان علمی است و به مهارتهای ویژهای نیاز دارد. این زبانِ تحلیلی برای مدرسان دیزاین هم سودمند بوده است: مشکلاتی که در کلاس مطرح میشوند راه را برای حل مشکلات واقعی که دانشجویان در جریان کارهای آیندهی خود به آن برمیخورند فراهم خواهد کرد. در دنیای واقعی رابطهی مشکل/ راه حل، به گونهای است که این نتیجه است که اهمیت مییابد و از نظر مشتری تنها نتیجه است که اهمیت دارد. مشتری علاقهای به دانستن راهی که برای حل مشکل در پیش میگیریم ندارد. اما آیا ریسک نادیده گرفتن روند پیشرفت کار از مشکل به راه حل، برای دیزاینرها هم وجود دارد؟ آیا تلاش برای حل مشکل نه به وسیله که به هدف نهایی اهمیت بیشتری میدهد؟
وقتی برای اولین بار به واژهی "مشکل" در طراحی گرافیک برخوردم در یک انتشارات که کتابهای تخصصی چاپ میکرد مشغول به کار بودم. پیش از آن تجربهیمن در ادبیات انگلیسی و انتشارات آکادمیک بود. دور کلمات خط میکشیدم و یک علامت روی متن میگذاشتم که شاید نویسنده در مورد آن کلمه اشتباه کرده باشد. آزار دهنده بود، چون با شنیدن واژهی "مشکل" دو معنا به ذهن میآید. اول مشکل به معنای حلجدول است. ممکن است راههای متفاوتی برای رسیدن به جواب وجود داشته باشد اما در نهایت تمام خانهها پر شوند، هر واژه در جای خود قرار گیرد یا در پایان به قانون یا فرمول خاصی برسیم. در واقع تنها یک راه حل نهایی وجود دارد، تشبیهی که مناسب کار دیزاین نیست.
دوم، مشکل به معنای "مشکل" است، چیزی که وجود آن باعث دردسر است. همان صدای چکهچکهی شیر آب که نمیگذارد به راحتی بخوابیم. مشکلی که اگر آن را حل کنیم دنیا دوباره همان شکلی میشود که پیشتر بود. مهم نیست که واشر را عوض کنیم، یا سر شیر رابا یک نوار ببندیم یا هر کار دیگری، اینجا تنها یک هدف وجود دارد، یک هدف ساده و کاملاً واضح، باید این صدای نفرت انگیز قطع شود. اهمیتی ندارد که چطور این کار را انجام میدهید، فقط باید این صدا را از بین ببرید. طراحان به شدت به شیوهی حل مشکلات اهمیت میدهند، اما زحمت درک شرایطی که مشکل را ایجاد کرده به خود نمیدهند.
جالب اینجاست که حل مشکل، کاری است که هر کسی میتواند آن را انجام دهد، از یک پیشخدمت رستوران گرفته که تلاش میکند تا تعادل تعداد زیادی از سینیهایی که در دست دارد را حفظ کند تا یک زیستشناس که در جستجوی دلیلی است که چرا یک سلول سرطانی به شکل غیرقابل کنترلی تقسیم میشود. اما تنها این طراحان هستند که ادعا میکنند این کار تنها از آنها برمیآید. آیا یک جراح مشغول حل مشکل نیست؟ معلوم است که هست، ولی ذات سخت و مشکل این رشته نادیده گرفته میشود و حتی حرف زدن از آن مسخره به نظر میرسد. سالها پیش یکی از دوستانم گفت که میخواهد حقوق بخواند چون "حل مشکلات " را دوست داشت. به او گفتم: « برای رسیدن به این هدف میتوانی کار نصب کاغذ دیواری را انجام بدهی، حتماً نباید که حقوق بخوانی.» وقتی یک فضانورد میگوید که « هیوستون، ما یک مشکل داریم»، معنایش این است که یک جای کار ایراد دارد نه اینکه خواسته باشد با اعلام این مسئله ساعت کارش را پر کرده باشد.
طراحان بهتر است تا اندکی کمتر روی جدیت روشنفکرانهی کار خود اصرار داشته باشند. دیزاین یک کار تحلیلی است. درست است که یک سری قانون برای آن وجود ندارد اما مقررات و محدودیتهایی دارد که هرم خلاقیت را از بینهایت راه انجام یک کار به چندصدهزار راه محدود میکند.
مشکل: طراحی، بر اساس یک بودجه 18000 دلاری، بروشوری که باید بین 30000 جراحی که در یک همایش حضور مییابند توزیع شود. راه حل: اصلاً راه حلی به ذهنتان میرسد؟! وقتی امکانات موجود را از فیلترهای مالی، مخاطبان، مواد، توان تهیه کننده، زمان، شایستگی و سلیقهی شخصی عبور دهید در نهایت به این نتیجه میرسید که شاید نتوانید محصول نهایی را روی بهترین کاغذ چاپ کنید. اما از کجا معلوم؟ شاید هم شد! در خلال طی شدن این رویه، یک دیزاینر مؤثر روی طرح خود برای کار فکر کرده است.
مشکل من با برداشت دوست طراحم از واژهی "مشکل" این است که او مشکلی ندارد.
برای حل یک مشکل نیازی به تصحیح آن به واسطهی راهها و ابزارهای متفاوت نیست. شاید به بررسی و آزمایش نیاز باشد اما لیاوت یک جدول نیست. این" مشکل" که از آن صحبت میکنیم صفحهای است که با کلمات و تصاویر پر شده است، محتویات این صفحه یکدیگر را کامل نموده و خواننده را به خواندن ترغیب میکنند. حالا به نظر شما معنای" کامل کردن"،"ترغیب کردن"یا در این مورد "کلمات"،"تصاویر" و "خواندن" چیست؟ نگاه سرسری انداختن به مطلب چطور؟
اینطور نیست که من کاملاً به نسبیگرایی معتقد باشم. میدانم که میتوان فهمید که چه زمانی یک صفحه به درستی طراحی شده یا نه. در اینجا حتی میتوانیم با هم به توافق هم برسیم. ولی اینکه مسئلهی گریزپا را با وجود همهی منافع و نتایج همراه ،به زبان مشکل/ راه حل تقلیل دهیم، احتمال بروز اشتباه در تحلیل مشکل موردنظر وجود خواهد داشت.
وقتی با یک مشکل روبرو هستیم محدودیتها در حکم موانعی هستند که باید با قدرت کنار گذاشته شوند.
همیشه در یک موقعیت منفی است که به رفع یک مشکل نیاز پیدا میکنیم، البته شاید بهتر باشد تا به آن به صورت یک وضعیت نامعین نگاه کنیم که نیاز به یافتن یک راه حل دارد.
دراینکه در توصیف کار طراحان هدفمدار باشیم ایرادی وجود ندارد، اما اهداف بیشماری در این کار وجود دارد. آیا نمیتوانیم از این قضیه به صورت "بررسی سلایق"، " جلوهنمایی خیال"، "سازماندهی دادهها"، "تأثیرگذاری"، "بیان موضع"،"برانگیختنکنجکاوی" یا " اعتلای مفاهیم" یاد کنیم؟
این که اشکالی ندارد، دارد؟
برای دریافت رایگان مقاله روی گزینهی خرید کلیک کنید.