در بارگاه هنرمندان مفهومی، لارنس واینر همواره موجودی نابههنجار قلمداد میشده است. حتی جنجالیترین کتابشناسی هنر مفهومی نیز بر قضاوت ما صحه میگذارد. واینر هیچوقت در قیاس با همتایان خود، یعنی جوزف کاسوت، رابرت بری، داگلاس هوبلر و جان بالدبیری به صورت جدی نقد نشده است. البته این مسأله ربطی به ارزش واقعی آثار او ندارد، بلکه ریشه را باید بیشتر در طبیعت خود کارها جستجو نمود: کتاب معروفش "گزارهها" و پارههای متنی او تن به تفسیر پیچیده نمیسپارند. کارهای او به تکههای ناقصی مانند است: قسمتهایی از یک گفتگو یا راهنمای یک صحنه که قرار است خود، صحنهی کاملتری را شکل بدهد. از طرفی این بیننده است که به جای هنرمند روشنگر، روایت و دیدگاه خود را شکل میبخشد. در نتیجه مناسبترین شیوهی تفسیر صرفاً چاپ مجدد گزارههایش است، شاید بدین وسیله بتوان خواننده را به تداعی آزاد آثارش فراخواند.
با وجود این، نمیتوان منکر جاذبهی تأویل در آثار واینر شد. به این دلیل که آثار او به توسنهای سرکش روشنگری، یعنی تجربهگرایی و ماتریالیسم شبیهتر است. گفتمان غالب در قرن هجدهم با تناقضی حل نشدنی دست و پنجه نرم میکرد که میان استثنای تجربهگرایی (بدن) و یک ساختار انتزاعی کلی (نظام) شکل گرفته بود -تناقضی که خود را در قالب تابلوهای خانوادگی ظاهر مینمود. آثار واینر نیز بر مبنای دیالکتیک مشابهی تشکیل شده است. تنها تفاوت کار او با آثار قرن هجده در این است که وی افکار خود را با وازگان زبانشناسی خالص بیان میکند. مفهوم "بدن" در کارهای واینر همان گزارههایی است که در مکالمههای روزمره به کار میرود (چیزی که فردینان دو سوسور نام گفتار را بر آن نهاد) در حالی که "نظام" به معنای ساختار انتزاعی خود زبان است (سوسور واژهی زبان را به همین منظور و در برابر گفتار تعریف کرد). گزارههای واینر، همانند تابلوهای نقاشی و روایتگر دیدرو، گرچه ار واژگان تشکیل شده است، ولی دلالت بر دیوار بیاعتمادی دارد که میان زبان نوشتاری شکل گرفته است. کلمات میتوانند بر یک نقص دلالت ورزند؛ بر گسستی که در جریان کاملتر شدن معنا شکل گرفته است، خلائی که صرفاً با پیش آوردن چیزی خارج از صحنهپردازی پُر میگردد: یعنی اشارتی، پنداری یا توهمی که در ذهن بیننده ایجاد میشود. تابلوهای دیدرو و واینر مشارکت فعال بیننده را میطلبد، زیرا در هر دو پارادایم، فقدان در خود تابلو نهفته است -ما در وضعیتی جدا شده، خارج از تصور میایستیم و به تصور مینگریم- و این حساسیت خلاق ما است که در مقام مکمل، حلقهی مفقوده را پر میکند.
میتوان اذعان نمود که تفسیر حقیقی آثار واینر بیشتر به وسیلهی نیروهای غایتساز تخیل حاصل میشود و کمتر میتوان با روش تحلیل پساساختارگرایانه و یا تلقی اثر به عنوان مظهر متن باز،آن را تفسیر کرد. تخیل هنرمند میکوشد تا به گسترههای مبهم آرزو، عدم حضور و احتمال، ساختار ببخشد؛ و در راستای کاوش خود در این مسیر، مفاهیم فقدان و تصادف -فضای میان متن و حول آن- را به نشانههایی استعلا میدهد که از یک کاملشدگی در آینده خبر میهد.
در نیمهی دوم قرن هجدهم، به آثار نقاشی با بُنمایههای تئوریک و ادبی توجه زیادی مبذول گشت؛ علت این اقبال را باید نوعی واکنش به افراطگراییهای تزیینی و پیچیدگی معنایی سبک روکوکو شمرد. اثر نقاشی متعلق به آن دوران حکایتگر لحظهی منجمد و آبستن حادثه است، لحظهای که مقدم بر زمان مهمترین پیشامد بوده و در آرمانیترین گونهی خود به ترکیببندی متمرکز و یکپارچه منجر میشود که به یک نگاه قابل درک است. ...