45
غلام آن کلماتم که آتش انگیزد / حسین وحدانی
بگذار همین اول نامه از تو گله کنم که مدتهاست به من نامه ننوشتهای. در واقع تو هیچوقت به من نامهای ننوشتی؛ حال آن که من سالهاست منتظرم. صدای هر موتورسیکلتی را از کوچه میشنوم، منتظرم صدا نزدیک و نزدیکتر شود، بعد ناگهان قطع شود و ثانیههایی بعد، صدای زنگ خانه را بشنوم که پستچی فشارش میدهد و تا من در را باز کنم، توی کیف پارچهای روی دوشش پاکتها را اینطرف و آنطرف میکند تا نامه تو (نامه من؟) را پیدا کند و به دستم بدهد. این اتفاق هزار سال است که نیفتاده. تنها نامههایی که در این هزار سال دریافت کردهام، قبضهای آب و برق و گاز بوده که آن را هم از لای در سُر میدهند تو...