40
عکاسی در چارچوب علوم انسانی / سوزان سانتاگ / مجید اخگر
من نويسنده و فيلمسازم. من خود را يك منتقد، و بيش از هرچيز يك منتقد عكاسی، نمیدانم. اما حرف خود را از همان موضع كاملاً آزاد و مستقل بر زبان میآورم؛ من نه به عنوان عضوی از تشكيلات عكاسی يا مخالفان آن، بلكه به عنوان دانشآموختهای بيرون از گود سخن میگويم.
با اين همه، به نظرم رسيد كه شايد به خاطر جايگاه خاصم در نسبت با ساير كسانی كه پيش از من از آنها برای سخنرانی دعوت كردهايد، موقعيت بهتری براي اظهارنظر در مورد موضوع اين مجموعه سخنرانیها داشته باشم. روشن است كه طرح عنوان «عكاسی در چارچوب علوم انسانی» به معنای طرح دو چيزی است كه مسائل بسياری را در پی خود ايجاد میكنند. پرسش اين است: عكاسی چيست؟ و پس از آن نوبت ديگر اصطلاح بزرگِ اين عنوان و كلمات كوچكتر ميان آنهاست ـ يعني علوم انسانی، كه مجموعهی خاصی از ارزشهايی را به ذهن متبادر میکند كه ما را به برخی انگارههای فرهنگی و آموزشی بازمیگردانند، به نحوی كه علوم انسانی اصطلاحی است كه، بيش از هرجا، در برنامههای آموزشی دانشگاهها طرح میشود. اما اين به معنای نوعي فشردهسازی يا تركيب يا گزينش ارزشمندترين تجارب و ايدهها و آثار تخيلی يا خلاقهی فرهنگی در چارچوب، از نظر من، يك فرهنگ خاص است. اما در صورتی كه بخواهيم به معنای كم و بيش مدرن اين اصطلاح بپردازيم، به هرحال با انگارهای از برنامهی آموزشی سروكار پيدا میكنيم.
حالا اگر كسی بخواهد عنوان مجموعهای از تجارب يا درسگفتارها يا مباحث را عكاسی در چارچوب علوم انسانی بگذارد، احتمالاً در درجهی اول موضوع صحبت خود را نه علوم انساني كه عكاسی میداند، زيرا يكي از نخستين چيزهايی كه میتوان دربارهی عكاسی گفت آن است كه عكاسی فعاليتي كم و بيش جديد است. اعم از اينكه شما آن را يك فرم هنری بدانيد يا نه، به هرحال عكاسی فعاليتی است كه آدمهای مختلفی دربارهی آن بحث كردهاند (و) جايگاه آن محل مناقشه بوده است. بسياری از مردم در دهههای آغازين عكاسی سعی كردند با آن به نحوی برخورد كنند كه انگار صرفاً نوعی دستگاه كپیبرداری است، به عنوان ابزاری كمكی برای بازتوليد يا توزيع نوع خاصی از اطلاعات بصری، و نه به صورت نوعی خاستگاه مستقلِ ديدن يا سرچشمهی مواد و دستمايههايی كه حساسيت بصری ما را به نحوی بنيادين ديگرگون میسازند ـ يعنی همان چيزی كه در عمل بوده است...