59
عشق، ملال، عکاسی: عاشق، علاف، عکاس / علیرضا احمدیساعی
ـ تقریباً یقین دارم که همین جا بود: یکی از کوچههای فرعیِ فرشته. درست به خاطر ندارم چطور از این جا سر در آوردیم: از این جایی که در این عکس پایاننامهی مهاجر پیدا است. به گمانم یکی از آن جمعهها بود که میرفتیم راه ابریشم. آن وقت که هنوز رفتن داشت. راه برگشت، پایین که میآمدیم در کوچه و پسکوچههای فرشته و ولیعصر یا ول میگشتیم یا گم میشدیم. یعنی یا به اختیار یا به اجبار پرسه میزدیم. گاهی خلوتی میجستیم. رسیدیم به این کوچه، ایستادیم روی آن سکوی وسط کوچه، جلوی آن خانه. تهیگاهِ جلوی در، بسترمان شد. خودمان را جا کردیم آن درون و بوسهای و بیش از آن. ...