67
صافی دیوارهای زیبا / غزاله هدایت
چند باری در مواجهه با اشیاء، با لکههای نور، و چند اثر هنری تجربهای «مذهبیوار» داشتهام. این تجربه لحظهای رخ میدهد که به تمامی، احساس خلاء میکنم. توخالی میشوم و حسی ناب و نایاب به درونم میخلد. همه چیز را حس میکنم و از درک آن عاجز میمانم. همین عجز و ناتوانی مرا دوباره و چندباره به سوی آن شیء، آن نور یا آن اثر میکشد و عطش نگاهکردن را نگه میدارد. حسی از غوطهخوردنِ مدام. این تجربهی غریب و یگانه را یک بار هم با بنای نمازخانهی کامران دیبا داشتهام. و میگویم یکبار نه از آن رو که تنها یک بار برایم اتفاق افتاده باشد بلکه تنها یک بار در آن مسجد کوچک پا گذاشتهام. معمولاً اگر چنین تجربهای را با چیزی داشته باشم دیدن آن را تکرار میکنم تا هربار کشفی تازه به سراغم بیاید اما نمیدانم در کار این نمازخانه چه بود و چه شد که تجربهاش را به تاخیر میاندازم تا از این آمدوشدِ بهتعلیقدرآمده و ناآمده لذت ببرم. ...