شماره 61
دو سوی یک دیوار / علیرضا رضاییاقدم
دو سوی یک دیوار
روبروی دیوار میایستند و عمل آیینیشان چیزیست مابین دعا و تضرع؛ و حتی ژستی اغراقآمیزتر که هم از سر تعظیم و بندگی بیچون و چراست و هم تداعیگر استیصالیست که درماندهْ سر به دیوار میکوبد. منظورم مردانیاند که مقابل «دیوار غربی» یا «دیوار نُدبه» در ضلع جنوبغربی «قبهالصخره» عبادت میکنند. قطعهدیوار برجامانده از هیکل سلیمان که قبلهی یهود محسوب میشود.
از لای درزهای تختهسنگهای این دیوارْ بوتههای گیاه کِبِر (caper) رشد کرده که در نقاشیهای اوریانتالیستی قرن نوزدهم از آن هم مشاهده میشوند. تکه کاغذهای کوچک تاخوردهای در جایجای شکافهای دیوار فرو رفته که حاوی دعا و نیاز هستند و همان کارکرد دخیلبستن در فرهنگ ما را دارند. این صحنه مانند هر مکان مذهبی نوعی چیدمان است که وجه «رویدادگی» آن با فرآیند تکرارشوندهی نیایش و حوادث محتملالوقوع در جریان ستیزهها و جدلهای خیابانی، کامل میشود.
این ستیزها هم میتواند شامل مبارزهی فلسطینیها باشد و هم مبارزهی مدنی جنبش موسوم به «زنان دیوار» که خواهان حق پوشیدن تالیت(جامهی عبادت یهودی که «مردانه» تلقی میشود) و عبادت در مقابل دیوار ندبهاند. با این وصف دیوار نُدبهْ هم یک مانع است و هم یک نقطهی اتصال. «زنان دیوار» غالباً موافق تفسیری معتدل و اصلاحگر از دین هستند در حالی که مردان ارتدکسْ به بداهت و قطعیت تفسیر سنتی که زنان را از نزدیکی به دیوار بر حذر داشته، باور دارند. دیوار برای یک گروه محل امن نیایش است و برای گروه دیگر محل جدال و احقاق حق.
اما برای یک فلسطینی این دیوار شاید بیش از هر چیز یادآور دیوار طویلی باشد که فاصلهی چندانی با مرز شرقی شهر ندارد و تمام کرانهی باختری را در حصر خود قرار داده. دیوارِ حایلْ دیوارِ غربی فلسطینیان کرانهی باختری است. دیواری بتونی به طول 708 کیلومتر و ارتفاعِ متغیرِ 5 تا 9 متر که با زیر پا گذاشتن مرز توافقی دو سرزمینْ موسوم به خط سبز، به داخل خاک کرانهی باختری کشیده شده و به دور شهرکهای اسرائیلی احداثشده در این زمینها، حلقه زده است. دیواری که به جای بوتهگیاه در دلش، سیمخاردار بر سرش نشانده.
دو دیوار با دو روی؛ اتصال و انفصال، تقدس و تعصب، تعلق معنوی و طرد فیزیکی، حفاظت و تعرض. آنچه ماندانا مقدم در اثرش با عنوان wailing wall انجام داده است، عینیتبخشی به دَرهمتنیدگی سختِ این دو روی در پیکرهی دیواری بتونی است.
اگر با گامهای یک مفسر به سوی دیوار قدم برداریم به یک معنا هیچ مسیر دشواری در پیش نداریم، چرا که این دیوار مانعی تعمدی و ابهامزا بر مسیر تأویل و تفسیر نیست. مثل بلوکهای بتونی صریح و سرد است. تقریباً مشابه هنر آرمانی سوزان سانتاگ که در مقالهی علیه تفسیر از آن دفاع میکند: «هنری با ظاهری منسجم و روشن و نیروی جنبش آنی و صریح در خطابها که اثر را همانی میکند که هست...». کار ماندانا مقدم هم به نوعی همانی است که هست و یا دستکم نیروی خود را از بداهت نشانهها میگیرد و به جای اینکه در دالان تودرتوی تفاسیر پنهان باشد، در سطح تأثرات حسانی و دلالتهای آشکار عمل میکند.
اشاره به شباهت این اثر با چیدمان چهلگیس که در سال 2005 در بیینال ونیز به نمایش درآمد، مفید است. چهلگیس شامل چهار طرهموی بافتهشدهی «زنانه» با روبان قرمز است که بلوک سیمانی عظیمی را معلق نگاه میدارند و تأثیری قوی از وزن، تاب آوردن رنج، و درد و سوزش ریشهی مو را تداعی میکنند. بر این اساس هر دو کار به جز استفاده از عناصر مشابه، در ضربهی قاطع و صراحت بیپردهشان نیز شبیه هم هستند.