59
خاطرات بیبُعد؛ با نگاهی به عکسهای مزدک عیاری / غزاله هدایت
کنار تصویر پُر است و میان تصویر خالی. با لبخند و نگاه هر دو به این میان، پشت سرم، عکاس را میبینم. عکاس جای آینه ایستاده است. نگاه عاشقانهی مادر و نگاه گنگ پدر، منِ بیننده را در این فضای تنگ، نگه میدارد تا چند ثانیهای، در این اتاق کوچکِ امن خانواده، بیرون از خانه و بیرون از شهر، در این آسانسور، که بدنها به هم نمیسایند اما نگاهها سایندهاند بمانم و نگاه کنم.
این در به کدام طبقه یا به کجای شهر باز میشود؟ میزبانان یا میهمانان این خانه چه کسانی هستند؟ آیا من بیننده در این خانواده جایی برای خودم پیدا میکنم؟ در این تجربهی مشترک «هنرمندانه» جایی برای من هم هست؟ خودِ عکاس یا عضو این خانواده کجاست؟ ...