ترم سه عکاسی دانشگاه تهران بودم. استادی به ما تکلیف کرده بود که با موضوع یکی از عناصر چهارگانه عکاسـی کنیـم. در حیـاط دانشکـده سنگفرشهایی دوْرِ باغچهها بود، هرکدام در حدود یک در یک متر و هر یک به شکل بدیعی اضلاع و سطحش خورده و فرسوده شـده بود. من برای آن تکلیف لنز دوربین را بر هر یک از این سنگفرشها عمود کردم و با کادری ثابت تکتکشان را عکاسی کردم. کنتاکت نگاتیو را که به استاد نشان دادم، حرف خوبـی زد. گفت ممکن است در نهایت بخواهـی به این شیوه عکاسی کنـی، ولی الان و به قصد یادگرفتـن عکاسی باید خودت را در فضایی قرار دهـی که مجبور باشـی کادرهـای متنوعـی ببندی. این رویکرد را من دنبال نکردم، اصلاً رویکرد قالب دانشگاه و استادان تأثیرگذارتر و تواناترمان بر چنین مسئلهای تأکید نداشت.
الان (۱۳۹۶) پـس از مدتها، نمـایشگـاه سالانـهی دانشجویان عکاسی را که تماشا میکنم به همان معضل و مسئله برمیخورم. عکاسی از موضوعی ازپیشتعیینشده، با کادر و زاویهدید مشخص و تکرارکـردن همـان موضوع و همـان کادر در فریمهای بعدی. اما چنین رویکردی مواجههی مستقیم دوربیـن و واقعیتِ پیشرویش را بـه حاشیه میبرد. در چنین رویکـردی همه چیـز پیش از خود عکاسی تعیین و یکسره میشود. ایدهای دربارهی روش عکاسی پرداخته (عکاسی از زاویهدید فلان چیز) و موضوع عکاسی انتخاب میشود. در حینِ عکاسی تقریباً تنها این نقشهها پیـاده میشونـد. آن موضوع که یافـت شـد ناخودآگاه به شما دستور فشردن شاتر صادر میشود (عمـل عکـاسی به کـارِ جمع کـردن کلکسیون از یـک موضـوع خـاص فروکاسته میشود). در مقـام مقایسه میتوان گفـت کـه چنیـن فـردی هماننـد متکلـم اسـت در برابر فیلسوف. متکلم حقیقت نهایی را نزد خود دارد و تنها به راههـای اثبات کردن آن حقیقتِ از پیش موجود میاندیشد، نتیجـهی نهایی به هر حـال مشخص خواهـد بـود و اگر زنجیـرهی استدلالها او را به جایی جز آن حقیقت ببرنـد سرکوب خواهند شد، درست عکس کـاری که فیلسـوف میکـنـد. فیلسـوف بـا زنـجیـرهی استدلالهـا (در اینجـا زنجیـرهی پیشنهادات دوربین و فضای واقعیت و شهود عکاس) سر از سرزمین جدیـدی درمیآورد، ولـو کفرآمیـز (تصویر بدیعِ ساختارشکنِ سختیاب.)
حال نظری به فضای خارج از دانشگاه بیاندازیم: در کنار این رویکردِ از پیشمعلوم، شیوهای از کار با عکاسی در میان قابلاعتناترین هنرمندان حوزهی عکاسی مورد اقبال قرار گرفته که فعل اصلی هنرمند را به پس از فرآیند عکاسی محول میکند. شکلی از هنر عکسپایه، که در آن خود عکاسی و عکس
کماهمیتترین وجـه فرآیند خلق است (گـاه حتی فرقی نمیکند «تصویر» گرفته شده چه باشد). پس از عکاسی تمهیداتی که روی کاغذ عکس پیاده میشود (رنگ کردن، کـلاژ کردن، خـراش دادن و …) اثر نهایی را تعیین خواهد کـرد. چنین شیوهای به اندازهی قبلی محل انتقاد نیست، تنها باید پرسید که چه میشود که در میان قابلاعتناترین آثار حوزهی عکاسی هنری دستبالا را چنین آثاری دارند؟
در همهی این ماجرا و در همهی آن نمایشگاه عکس سالانه، آنچه غایب است، آنچه همه از آن طفـره میرونـد، خود عکاسیکردن است. مواجهه با واقعیت و توسل جستن به امکانات فنـی دوربین برای کنـار آمـدن با واقعیـت پیشروی دوربین. این که عکاس هر صحنه را همچون «معمایی» نسبتاً منحصربهفرد ببیند که برای حل کردنش، برای گرفتن عکس خوب از آن، مجبور است به راه حـل «نسبتاً» بدیع و پیشبینـینشـدهای بـا همین وسیلـهی ظاهـراً محدود تکـراری که دوربین باشـد، متوسل شود (هر چند کـه این بدعت و بداهگـی بر انباشت آموختهها و تجربههای پیشین سوار است). این که باید کـادر دیگری بست، عمق میـدان را عوض کرد، نور را تغییر داد، نقطهی فوکوس را جابجا کرد. این که باید «فکر» کرد، با «دوربین» فکر کـرد و سـر از جـای جدیـد (ولـو خامی) درآورد. این که شخصی کردن عکاسی به معنی لیست محدودی از تنظیمات ثابت نیست که در هر موقعیتی به کار بسته شوند.
دستکم با یقین میتوان گفـت که در مقـام آموزش باید چنین باشد. پس باید دنبال منبعی برای چنین شکلـی از عکاسـی بود. بیتردید غنیترین منبع برای این مقصود، عکاسی مستند است و نـه آن شکـل محـدودی از عکـاسی فاینآرت کـه مـدام حولـش بحـث و گفتگـو میکنیم. به آن شکلی از عکاسی مستنـد نظر بیاندازیم که تا حدی به ضرورت گستردگی و پیشبینیناپذیری موضوعش، تمهیداتش را هم نمیتواند از پیش تعیین کند، باید کادر متفاوت ببندد، دوربینش را ورز دهـد. برای مثال باید سراغ بایگانی عظیم «آژانس عکـاسی مگنوم» رفت، آنجا که بینهایت شکل مختلف رفتار با دوربین را پیشروی دانشجو میگذارد (اینجا تأکیدم دقیقاً بر همین تنـوع و غنای بصری و فرمی این عکسهاست و نه جنبهی اجتماعی و خبریشان). و باید عکاسی مستند را در دانشگاه تقویـت کـرد، همان که تنهـا یک ترم بـه آن اختصاص مییابـد و آن تـرم هم هیچ تفـاوت روشنی با طرحدرسهای دیگر ندارد. عکـاسی مستند به معنی مواجهه با زندگی واقعی با تمام منحصربهفـردی و پیچیدگـیاش بـدون بهانه آوردن دربارهی مخاطرات آن، نـه آن شکل مهارشده و فاینآرتشدهای که نزد داعیهداران عکاسی مستند امروز ایران در فضای گالریها مطرح میشود. راه برونرفت ازین فضا بازگشت به شکل ناب و خام عکاسی و یکی از راههای آن عکاسی مستند است، دستکم در مقام آموزش.
کاغذ کنتاکت مجموعهی «امریکاییها»، رابرت فرانک
فرم و لیست دیدگاه
۰ دیدگاه
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.