الفبای طراحی خط است و اساسیترین خطهایی که هر هنرجو باید دستورزی را با آنها شروع کند دو خط متقاطع هستند که شاید بتوانیم خط عمودی را الف نام بگذاریم و خط افقی را ب، سپس دو خط دیگر، خط مایل از راست بالا به چپ پایین را جیم، و خط مایل از چپ بالا به راست پایین را دال مینامیم. این چهار خط حروف واژه آشنای «ابجد» را تشکیل میدهند که آن نیز اولین ترکیب چهار واژه الفبای فارسی است. دو خط اول یعنی عمودی و افقی، تار و پود هر بافته عادی را میسازد و دو خط بعدی همراه با آن دو، یک شبکه منظم خطوط را تشکیل میدهد که با تراکمهای مختلف به خاکستریهای تیرهتر و عاقبت به سیاه میرسند. گاه خطوط منحنی و موجدار و زیگزاگ و شکسته هم به این چهار خط اول میپیوندند و همه با تکرار منظم یا نامنظم خود به شکل انواع هاشورها و درجات تنالیته، بسیاری از بافتهای ارگانیک و صنعتی را بازنمایی میکنند. موراندی در طراحیها و اچینگهای خود تنها با همین خطوط انواع تنالیتههای خاکستری را تا سیاه مطلق میساخت.
همچنان که در یادگیری موسیقی، نواختن گامها نقش حیاتی در ورزاندن دست دارد تکرار این تمرینهای خط و هاشور به مدت هفتهها و گاه ماهها، سکوی پرتاب هنرجو به وادی طراحی و نقاشی است. کلاسهای طراحی من نیز برای دهههای طولانی با این الفبا شروع میشد و شاگردان مبتدی با این ورزشِ دست روی کاغذهای آ۳ با مداد و سپس آ۴ با روان نویس، از ترسها و فشارهای درونی خود آزاد، و آمادهی دیدن و کشیدن اجسام میشدند. جالب اینکه این تمرینهای اولیه به ویژه در همان شکل ابتدایی و ناآموختهی خود این خاصیت را هم داشت که نتیجهی کار بنا بهسرشت و خلق و خوی هر شاگرد، متفاوت و بیهمتا از آب درمیآمد و از ورای این صفحات تمرینی ضربِ دست هر شاگرد در پیوند با شخصیتِ یگانه او خودنمایی میکرد. با این مقدمه میخواهم بگویم دیدار دوباره با این خطها و هاشورها در کارهای اخیر وحید حکیم در گالری اثر، برای من بسیار آشنا و شعفانگیز بود، هرچند در کار او تازگی نداشتند. خطهای الف و ب در هندسه عمود و افق، و در نساجی تار و پود را تشکیل میدهند. تقابل و گره خوردن تار و پود، بنیان نساجی و بافندگی و بسیاری چیزهای دیگر است. تا آنجا که من بخاطر میآورم وحید حکیم از همان اولین نقاشیهای انتزاعی خود در اواسط دههی هفتاد در گالری آریا، علاقهی جدی خود را به شکلها، نقشها و رنگهای بافتههای متنوع و زیبای ایرانی نشان داد.
حکیم هنرمندی است که به موازات کار تجسمی خود در دنیای شعر و فلسفه و نقد و نظر سکونت دارد. بنابراین شیفتگی او به این بافتهها و ساختهها سطحی و کوتاه مدت و پیرو مد زمانه نبود که با هنر انتزاعی دهه هفتاد ظاهر و سپس غیب شود. بلکه برآمده از اشتیاقی پایدار و درکی زیباشناختی و چه بسا فلسفی از جوهر و منشاء هنرها و صنایع دستی ایرانی بود وکارش ادامه یافت.
در طول سالهای بعد، در آثار و نمایشگاههای دههی هشتاد و نود او مراحل مختلفی از کار و برخورد با همین موضوع، و مفاهیم پیوسته با آن دیده شد. در سایه روشن کارهای نمایشگاه «نور لا» در گالری اثر، تار و پودهای سنگین و سیاه او به متونی ناخوانا و اضطرابانگیز شباهت یافت و حالتی اگزیستانسیل بخود گرفت. خطوط درهم فشردهای که گویی از درون برمیآمد و اگر هم باید به نوعی بافته بیرونی شبیه میشد، بیشتر یادآور جنس زیلوها و جاجیمهای زبر و خشن بود. در مرحله بعد هاشورها فشردهتر، ظریفتر و شکیلتر شده، به اشکال معماری ایرانی و به ویژه گنبدها و طاقنماها و آرکهای هلالی «اصفهان و حوالی» اشاره میکرد. این سازههای حجیم و عظیمِ معماری ایرانی از زوایای روبرو و نیمرخ با هاشورهای ریز وکمرنگ طراحی و به اشکال مسطح و بیسایه تبدیل شده بود. چندانی نگذشت که این اشکال در «دام نظمِ» هاشورهای سیاه و متراکم گرفتار شدند. ظرافت و فشردگی شبکه تار و پود در این دو تجربه گذشته، راه را باز کرد برای کشف و بهرهبرداری از موتیفهای گیاهی و نقوش هندسی و تزئینی در هنرها و صنایع دستی ایرانی. این پیشروی تا مرز فیگوراتیو شدن نقشهای آشنای سنتی و تزیینی و ظهور برخی پدیدههای طبیعی مانند انار و کاکل قرمزش میتوانست خطرناک باشد. حرکتی بود که اگر سلولهای اولیه و تار پود پرکار و نفسگیر و لایهی نور سرخ زیرین این آثار سیاه را از نظر میانداختی امکان کلیشهای و مبتذل شدن کار او را در پیداشت. اما تار و پود همه جا، نه بعنوان امضای حکیم، بلکه بعنوان ستون و سلولهای کار او برجا ماند و مرحله به مرحله ظریفتر، مینیاتوریتر، مینیمالیتر و مفهومیتر شد.
و حالا… گره زدن هوا. این آثار بیرنگ با نقطههای تشکیلدهندهی خطوط زیگزاگ و منحنی و شکسته و مدور، با خطهای تشکیل دهندهی شکلهای مستطیل، دایره، مقرنس و کمانی. همه بسیار ساده و خاموش، هیچهایی پر از هیاهو. رنگی در کار نیست. تنها سوزن دوزیِ کاغذ است با نوک فلزی داغ. تنها سوختن است و سوزاندن و نمایش سوختگی. حکیم دیگر خط را هم رها کرده و به نقطه رسیده است اما نقطههایی که طبق نقشهی باطنی یک الگوی تکرار شونده، همان افقیها و عمودیها، همان تار و پودهایی را بر روی کاغذ پدید می آورند که همیشه بوده و خواهد بود. نقطهها، ذراتی شبیه به اتمها، خطهای عمودی، افقی، منحنی، زیگزاگ را به حرکت در میآورند و تراکم نقطه ـ خطها، اشکال اصلی و هندسی مستطیل و دایره و هلالی و غیره را میسازند. از یک سو خط تحلیل میرود و به نقطهها تجزیه میشود و از سوی دیگر خط ترکیب میشود و سطح را شکل میدهد. کار رفتن به عمق و درون، به سلول و اتم مدام بسیطتر و سادهتر میشود و کار بیرون آمدن به سطح و ظاهر شدن مدام پیچیدهتر و توصیف ناپذیرتر.
به نظر من وحید حکیم کار به انتها رسانده است. این دیگر باید آخر کار باشد. اما باز هم نمیتوان گفت کار او تمام است. در همین کارهای سالهای اخیر هنگامی که حکیم این مسیر تجزیه و تشریح خط و بافت را تکمیل میکرد و رو به پایان میبرد؛ اشکال تخت و شبحگونهی برگرفته از حجمها و نقشهای معماری و کاشیکاری و فرش و دستبافهای ایرانی ظاهر شدند و کار از جایی دیگر از سر گرفته شد. پس شاید باز هم تولدهای دیگری در راه باشد.
آیا حکیم از همان سالهای نخست شروع کار خود، این دورها را میدید؟ آیا هیچ هنرمندی از جوانی میداند زندگی چه بر سر او و هنرش خواهد آورد؟
در کار امروز حکیم بار دیگر همه چیز به سرچشمهها باز میگردد. به نقطه، خط، شکل و رنگ اولیه. به همان چیزهایی که از آن شروع کرده بود. او مدام به آن، به تار و پود، بازمیگردد بیآنکه خود را تکرار کند. آنچه او بهتدریج به کمال رسانده در طول سه دهه نه تکرار شده و نه از شکل و معنای اولیه خود دور شده است بلکه دائم از سطح به عمق و به لایههای زیرین رفته است. او تا لبهی مغاکِ انتزاع مطلق پیش میرود اما در آن پرت نمیشود. کماکان با جوهر مفاهیم و پدیدههای درونی و بیرونی درگیر است. عمودی و افقی، این سادهترین و بسیطترین مفاهیم تشکیل دهنده پدیدههای جهان، شاید نماد انتزاعی زمین و آسمان، دریا و درختان، زندگی و مرگ باشند. انتزاع فرصت بیهمتایی برای تخیل ایجاد میکند. همراه او، ما جستجو میکنیم و پیدا میکنیم. اگر در برخی از پلههای این هبوط به اعماق، خطها و هاشورهای او لحنی بیتاب و بیانگر بخود گرفته بود، امروز در عروج بر فلک و گره زدن هوا، توریِ ظریف تار و پود او، خاموشتر و منظمتر شده است. و شاید دیگر این نظم، دام هم نباشد، بلکه یکسره تائید و تسلیمی باشد به وظیفهی سیزیفیِ بافتن تار و پودِ اشکال ناب و اولیه یا مفاهیم غیر مادی. چراکه این وحدت عناصر متضادِ جزء (نقطه/سلول) و کل (شکل/ بدن) کارهای او از مفاهیم عرفانی میآکند. بنابراین هنر حکیم تجسم بصری مراقبه و سیر و سلوکی معنوی است که در طول چند دهه در همان روند اجرای کار تحقق مییابد و چنین است که از ورای ضرب دست هاشورهای امروزی او شخصیتی دقیق و صبور، با ثبات و جستجوگر، جدی و بازیگوش خودنمایی میکند.
در پایان، دایره کاملشدهی کار او را دور میزنیم و میبینیم که چطور او از شکلها و اشیاء دیدنی آغاز کرد. اما در طول سفر خود «چشمها را شست و جور دیگر دید» و دست آخر به مفاهیم و نادیدنیها رسید. از تار و پود بافتههایی چون جاجیم و گلیم و فرش به نقطهها و خطها و سوزندوزی کاغذ رسید و با رسوخ در اشکال و احجامی چون گنبدهای مدور، مقرنسهای معلق، و سطوح صاف و کنگرهای گچبریهای بناهای باشکوهی چون مسجد شیخ لطفالله یا عالیقاپو، طرح اولیه و نقشهی مخفی آنها را آشکار و پیاده کرد. ضمن این سیر و سفر در صنایع دستی سنتی ایرانی و از آن محلیتر و ولایتیتر، زادگاه هنر پرور خود اصفهان، درهر مرحله از صفات ظاهری اشیاء دور شد تا به جوهر واحد آنها برسد و همه اینها را با کمترین واژه و آهستهترین صدا بگوید.
کارهای وحید حکیم بسیار دقیق و بینقص اجرا شده و بسیار زیبا و پاکیزه در قاب رفتهاند. در مواجه با نظم و خلوت و آرامش این کارهای بیرنگ و آینهگون ما بازتاب خود را در شیشه این قابها، همچون روحها و سایههای محوی در غبار میبینیم.
و من بیژن جلالی را بیاد میآورم که گفت:
«حالا میفهمم که همه از آسمان آمدهایم مثل باران، و دوباره بخار میشویم.»
فرم و لیست دیدگاه
۲ دیدگاه
با دیدن کارها،حسی از بودن دربیابان و کویر و غبار و بازی هایش درنور و سایه داشتم.
ممنون از اینکه دیدگاه خود را به اشتراک گذاشتید.