«رشتهایست که دنبال میکنی، و آن رشته از بطن چیزهایی میگذرد که هر دَم دگرگون میشوند. اما خود دگرگونناپذیر است. مردم در آنچه دنبال میکنی در حیرتاند و تو باید که این رشته را شرح دهی». ویلیام استفورد، شاعر آمریکایی
مخاطب عکسهای ناداو کندر با خود فکر میکند که چگونه این گسترهی وسیع موضوعات ممکن است به هم ارتباط پیدا کنند؛ و مشاهدات و احساسات او چگونه در مکانها و فرهنگهای ناشناخته به هم پیوند خورده است. نمایشگاه ناداو کندر در گالری هوارد گرینبرگ که از ۱۰ آپریل شروع شده و تا ۱۰ ژوئن ۲۰۲۲ ادامه دارد، شامل نه منظره و سی پرتره از سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۲۰ است. منظرههای این مجموعه نتیجهی سفرهای متعدد و مشاهدات عکاس از آن مناطق است که شامل رودخانهی یانگتسه در چین، مدار قطب شمال، چرنوبیل و رودخانهی تِمز در انگلستان میشود. تصاویر کندر آرام، رازآلود و گیرا هستند و تقریباً همه چیز، حتی تخریبها و فرسودگیهای محیط را در لایهای از زیبایی ماخولیایی، و سکون و سکوتی پایانناپذیر نشان میدهند.
پرترههای ناداو کندر نیز حس آشکاری از انسانیت و حساسیت دارند. عکاس با تسلطش بر طیف وسیعی از سبکها و فرآیندهای چاپ، تکنیکهای منحصر به فردی را به کار میگیرد. سوژهی پرترههای او شامل مقامات مهم (شاهزاده چارلز پنجم، باراک اوباما، دزموند توتو)، بازیگران (چیویتل اجیوفور، پاتریک استوارت، ادی ردمین، جودی فاستر)، فیلمسازان (ورنر هرتزوگ، دیوید اتنبرو، مارتین اسکورسیزی، دیوید لینچ)، چهرههای فرهنگی (جین گودال، بوی جورج، الکساندر مککوئین، ژولیان آسانژ) و چهرههای ناشناخته است. او در این عکسها همان رفتاری که با چهرههای مطرح دارد با افراد ناشناخته دارد.
چشمگیرترین پرترهی این مجموعه تصویر رزاموند پایک است که با سایههایی شبیه درخت مو در چاپی آبی رنگ پوشانده شده است. پرترهی الکساندر مککوئین تاحدی پیامبرگونه به نظر میآید و جورج بوی بسیار تراژیک و آسیبپذیر تصویر شده است. عکاس درون سوژههایش را نگاه میکند و به آنها اجازه میدهد که خودشان را به ما نشان دهند. عکسهای این نمایشگاه را در سایت گالری هوارد گرینبرگ مشاهده کنید.* متن زیر که به بهانهی این نمایشگاه ترجمه شده است، گفتوگوی ناداو کندر با دیوید کمپنی است که در سال ۲۰۱۹ انجام صورت گرفته.
گفتوگوی دیوید کمپنی با ناداو کندر
ترجمهی اران ابراهیمی
دیوید عزیز، به نظر میرسد که هنگام ملاقات، همیشه گفتگوهایمان تأملبرانگیز میشود و از هر دری سخنی است. میخواستم بدانم که آیا با نوعی تبادل موافقید به این امید که شاید به پیشگفتاری برای کتابی از تصاویرِ افرادی بدل شود که به آن مشغولم.
ناداو عزیز، من از هر دری سخن گفتن لذت میبرم. به نظر میرسد زیاد سفر میکنید. من هم همینطور. بیایید با ایمیل گفتوگو کنیم، چون به ما فرصت فکرکردن میدهد. تا جاییکه میدانم، شما مدت زیادی است که از سراسر دنیا عکاسی کردهاید اما حسی از هدفمندی در کار شما وجود دارد که صرف نظر از ژانر یا موضوع، ثابت است. چیزی معماگون نیز هست. شاید آن فاصلهی مرموز میان دیدن و دانستن باشد. نشان دادن، اما احساس کردن چیزی که نشاندادنی نیست. هنوز مطمئن نیستم بتوانم انگشت برآن بگذارم، اما شاید بتوانیم تلاش کنیم.
ناداو: از زمانی که در 13 سالگی عکاسی را شروع کردهام، همواره یک مسیر را پیمودهام. فکر میکنم اصلاً منحرف نشدهام. من هنوز هم نیاز دارم که آثارم همان زنگ آشنا را برایم داشته باشند که همیشه آرزویش را داشته و برای آن جنگیدهام. عکسهای من (هرچقدر هم که بیننده ممکن است آنها را متنوع بیابد) از ضمیری مشابه برخاستهاند. گویی واقعیت را بر دورِ کُند مرور میکنم. این برای من بسیار زیبا و مهم است. آهسته، ساکت و کمی پریشان، تلویحاً رفتن به اعماق آن چیزی است که در ابتدا میبینید.
دیوید: در 13 سالگی در شما وجود داشته. چیزی باید تأثیر عمیقی بر جای گذاشته باشد.
ناداو: پوستری را به خاطر دارم که در 12 سالگی برای اتاق خوابم انتخاب کرده بودم. بعداً متوجه شدم که بازتولید یکی از نقاشیهای دومینیک آپیا بوده است. این نقاشی اتاقی شهری با شومینه را نشان میداد. اما چیزی که مرا مجذوب میکرد آنجهانی بودن این اتاق بود. نیمهمعمولی و روزمره و نیمهرویاگون. اتاق بهسان منظرهای بود. بخشی از کف را امواج دریایی تشکیل میدادند که هم فضای داخلی و هم خارجی را شامل میشد. جوری آنرا به خاطر دارم که انگار همین دیروز بود – دختری روی تختههای کف به خواندن نشسته بود، با بدنی نیمهمرئی، گویی آپیا فراموش کرده تمام بدن را نقاشی کند. اول متوجه این جزئیات نشده بودم. حدس میزنم نکتهسنجی به شما اجازه میدهد مدت زمان بیشتری در کار غوطهور شوید. این امر لایههایی را اضافه میکند و مشوق رابطهای میان بیننده و تصویر میشود.
بعدها در نوجوانی کشف جنبش دادا برایم مهیج شد. من آن هنرمندان را بیانگرانی آزاد و سرکش یافتم. آثارشان سورئال بود اما خوشظاهر نبود. آنها از کمالگرایی رها بودند که به نظرم به بیننده امکان میداد تا شخص پشت قلم مو، دوربین یا ابزار مجسمهسازی را احساس کند. من از احساس مرموز و ناراحتکنندهای که این هنر در من ایجاد میکرد لذت میبردم و پنداری با نگاه کردن به آنها، در میان ارواح بودم.
دیوید: چه توصیف پرشوری. چگونه هنرمند با تأثیرات قوی مواجه میشود؟
ناداو: من بینهایت قدردان آنچه بر من اثر گذاشته است هستم، اما اینها فقط نقاط ارجاعاند یا تخته پرشی برای پریدن. میدانم که وام گرفتن از تصاویر دیگران وسوسهی این روزهاست چون آثار بینظیری در اطرافمان وجود دارند، اما هنرمندان دادا خلق میکردند و اجازه میدادند اشتباهات بر تصمیمات بعدیشان اثر بگذارد. این چیزی است که مشتاق آنم و گاهی نیز به آن میرسم. مثل برخورد توپ به نقطهی طلایی راکت تنیس است، قدرتمند و سرشار از انرژی.
دیوید: پس عامل موثر [برشما]، روح تولید خلاق است. حدس میزنم این بدان معناست که خطر عدم موفقیت را پذیرفتهاید. خطر شکست را.
ناداو: بله، این روح از اولین عکسم تا آثار اخیر، همراهم بوده است. نیاز ناخودآگاه به بیان آنچه معنادار و پرمغز است هرگز از بین نمیرود. من تا کنون راههای بسیاری را برای دستیافتن دوباره به آن امتحان کردهام، تا بتوانم از جهات مختلف به آن برسم.
دیوید: به نظر میرسد پرترههایی که گرفتهاید جایگاه ویژهای در میان آثار شما دارند. گویی یک صورت یا یک شخص، راهی است برای رسیدن به تنش میان سطح و عمق. از یک سو، من احساس میکنم که خودِ چهرهی انسان پیش از عکاسی نیز، تصویر است. پیش از آن هم نوعی عرضه و بازنماییِ «خود» است، گرچه بسیار شکننده و گذرا.
ناداو: بله، عکسهای من از مردم بخش مهمی از کارم است. عکاسی منظره به پرترهها منتج شد. وقتی برای اولین بار با منظره برخورد کردم، متوجه شدم که این محیط طبیعی نیست که به دنبال آنم، بلکه به دنبال انسانی هستم که منظره را تغییر داده. من بر طبیعتی تیره و تاریکتر متمرکز شدم، بر ناهمخوانی مخرب ما با محیط اطرافمان. اما این صحنهها را با استفاده از ترکیببندی در لفافی زیبا پوشاندم. ترکیببندیهایی که صرفاً از نظر فرم، رنگ و وزن، فارغ از آنچه نشان میدادند، بر من تأثیر میگذاشتند.

دیوید: پرتره اغلب بده بستانی دو طرفه میان عکاس و مدل است، اما شما اغلب از اهمیت حیاتی بیننده برای معنای [اثر] گفتهاید. این امر گویای صمیمیتی حقیقی در پرترههای شماست، گویی به اشخاص این آزادی داده شده است که مخاطب را لحظهای فراموش کنند. ما بینندگان میتوانیم به آنها بنگریم، بدون اینکه احساس کنیم برایمان نقش بازی میکنند. همینطور است؟
ناداو: من باید مدت زیادی به سوال شما فکر میکردم. بیشتر کارهایی که من انجام میدهم شهودیاند، بنابراین یافتن کلمات دشوار است. هنگامی که من در مقابل یک شخص (یا یک منظره برای کار) هستم، چیز دیگری برایم مهم نیست. فقط نگاه میکنم و آنقدر با تمرکز که گاهی اوقات احساس میکنم ممکن است منفجر شوم. مشتاقانه میخواهم که به هیجان بیایم! تنها چیزی که میخواهم این است که چیزی خودش را نشان دهد، چیزی که اگر شاتر را بزنم به تصویری بدل شود که مرا به شوق آورده و برآشوبد. برای نزدیک شدن به این، باید مردم را بسیار نرم و زیرکانه هدایت کنم و نور مناسب را ایجاد کنم تا آنها بتوانند چیزی را دربارهی خودشان تجربه کنند. هر یاوهای بر بیننده اثر نخواهد کرد بلکه از جلوی چشمش رد میشود. عکس باید فقط برای من و آنها باشد. تنها زمانی که این امر موفقیتآمیز باشد، بیننده وارد شده و مثلث را کامل میکند: هنرمند، سوژه و بیننده. هر کدام جزئی از کل.
پیشنهاد مطالعه: مقالهی «عکاسی و سینما» دیوید کمپنی
دیوید: عکسِ پرتره، پارهای از یک زندگی در جریان است. به واقع نمیتوانیم این زندگی را بشناسیم و با این حال برای بیننده دشوار است که از تصور کردن آن اجتناب کند.
ناداو: من برای داستانسرایی عکاسی نمیکنم. من عکاسی میکنم تا داستانها ممکن شوند. به بیانی دیگر، اگر بیننده برای مدتی طولانی و به اندازهی کافی به اثر چشم دوزد، با هرآنچه تا آن زمان به او شکل داده و زندگیاش را تا بدانجا ساخته است، مولفِ معنای اثر میشود. بیننده آنچه را که میبیند تشخیص میدهد، چیزی که بر سطح کاغذی با ضخامت میلیمتری چاپ شده، و به آن واکنش نشان میدهد: نه با قوهی تعقل بلکه با احساسش، چون هرکس مطابق با داستان شخصی خود نگاه میکند. این رابطه برای من ضروری است، اما اغلب نادیده گرفته میشود یا به اشتباه درک میشود، چون بسیاری از مردم هنوز عکاسی را ثبت یک رویداد میدانند. عکاسی این هست، اما فقط این نیست. چگونه میتواند باشد؟ شاید اگر کلمۀ «عکاس» را با «شاعر» جایگزین کنم، موضوع روشن شود. ما پذیرفتهایم که وقتی صحبت از شعر است هر کس معنای شخصی خود را دریافت میکند و دیدگاه منحصر به فرد خود را دارد. دیدگاهی که بیشتر یا کمتر از دیدگاه من یا شما معتبر نیست. به نظر من همین امر میتواند در مورد عکاسی نیز صادق باشد. امیدوارم که بیننده از این پرترهها آنقدر لذت ببرد تا با آنها بماند و معنای خود را خلق کند.
دیوید: آیا این امکان برایتان وجود دارد که بفهمید یک شخص چگونه خود را به شما نشان میدهد؟
ناداو: آیا من این را درک میکنم یا فقط شاهد آن هستم؟ مطمئن نیستم. همه ما هر جا که میرویم چمدانی استعاری مملو از لباسهای سفید، خاکستری و تیرهتر با خود حمل میکنیم. وقتی با کسی دیدار میکنیم، انتخاب میکنیم که کدام را نشان دهیم. شاید یک پیراهن سفیدِ تمیز باشد یا شاید چیزی تیرهتر. این انتخاب و ارائه، سمبل آن دیدار است. وقتی من با مدلی برای پرتره کار میکنم، چنین است. داستانهای ما بسته به روز، آب و هوا و وضعیت عاطفیمان با هم برخورد کرده و تغییر میکنند. هیچ دو دیداری مشابه نیست و هیچ دو نتیجهای یکسان.
دیوید: شما از افراد ناشناخته برای مخاطب و همچنین افراد مشهور زیادی عکس گرفتهاید. اما هر چه زمان بیشتری با پرترههای شما میگذرانم، همهشان کمتر به نظرم آشنا میآیند، کمتر احساس اطمینان میکنم، اما بیشتر ترغیب میشوم که زمان طولانیتری نگاه کنم. بله، هیجانِ اندکی برای تشخیصِ اشخاص، وجود دارد، اما این هیجان به زودی جای خود را به احساسی عمیقتر میدهد، اینکه اکثر مردم اساساً با خودشان غریبه هستند و اینکه «شهرت» چیزی بیش از یک ماسک نیست، پوستهای است که کاربرش را همانقدر گمراه میکند که نظارهگرش را.
ناداو: هنگام عکاسی از اشخاص سرشناس، امکانات بسیاری مییابم. بیشک، از ابتدا توجه مخاطبم را دارم، چون چشم دوختن به افراد مشهور، بذات، خوشایند است. دیدن آنها در حالی که همان عواطفی را ابراز کرده یا برمیانگیزند که همه ما احساس میکنیم، میتواند تأثیر عکس را بر بیننده افزایش دهد. عواطفِ دریافتی تشدید میشوند، تقریباً به همان گونه که یک رنگ درخشانتر به نظر میرسد. اگر این امر موجب شود که ما معنای عمیقتری را کشف کنیم، پس اثر موفق است. فکر میکنم اکثر ما تحت تأثیر عواطف قرار میگیریم و آنها را تشخیص میدهیم. عواطفی چون بیپناهی، عشق، وحشت، مالیخولیا، تنهایی، حسادت و بسیاری دیگر از خصوصیات انسانی.
دیوید: سوژه، هنرمند، بیننده. اینها همه به نوعی فضاهای ذهنی متفاوتی هستند. هنرمند با سوژه مواجه میشود. هنرمند تصویری میسازد. تصویر در جایی قرار میگیرد. روی دیواری، در مجلهای یا در یک کتاب. بیننده تصویر را قبل از جایی که در آن قرار دارد میبیند، اما در این لحظه تصویر دیگر در ذهن اوست، با گذشته و حال او مواجه میشود و به سوی آیندهای میرود که نه سوژه و نه هنرمند نمیتوانند از آن آگاه باشند.
ناداو: دقیقاً. اخیراً نمایشگاهی از دوروتیا تَنینگ دیدم و فهمیدم که او نیز به شدت تحت تأثیر دادائیسم قرار گرفته است. (بیش از این حرفها؛ او با ماکس ارنست ازدواج کرد!). دیدن سلف پرترهی او، 1944، که قبلاً هرگز ندیده بودم، فوقالعاده بود. متحیر شدم، چون متوجه شدم که در لایههای بسیاری، ما در نیاز خود برای بیان چیزی از دنیای دیگر و یا شاید ضمیر ناخودآگاه بسیار شبیه هستیم. چیزی که جرقهی آن را زد، دیدن شباهتها با دو عکس من بود، یکی [عکسِ] «زمانی پارویی در دست داشته» از مجموعهی «غبار» و دیگری «غواص» از مجموعهی «سرزمین خدا». هر سه تصویر به فیگور انسانی، تنها در منظرهای مینگرند. آنها دنیای زیبا را نشان میدهند، اما ورای آن تنهایی است، یا شاید هیجانی از امکان سفر. منِ بیننده، دیدزنانه، پشت فیگوری قرار گرفتهام که به جلوتر چشم دوخته است، پشت به دنیا، اما به عمقِ تصویر. جهانهای موازی که چنین عکسهایی میتوانند در آنها جای گیرند، برای من واضحاند.
دیوید: بله، من فکر میکنم برای تصاویر این خصوصیتی حیاتی است که اغلب نادیده گرفته میشود.
ناداو: از ورای زیباییِ سطحی، ندایی وجودی (اگزیستانسیالیستی) میآید که پای مسائل سرنوشت و ناشناخته را به میان میآورد. آثار هانس بلمر، من ری، رائول هاسمن، دالی و هانس (ژان) آرپ نیز بر من تأثیر زیادی گذاشتهاند. اگرچه کار من سورئال نیست، اما احساسی که از کار این هنرمندان دریافت کردهام، همان است که همیشه به دنبال آنم. برای مثال، زمانی که عکاسی از بدن برهنه را آغاز کردم، که به مجموعۀ بدنها – 6 زن و 1 مرد بدل شد، مجسمههای ژان آرپ برایم بسیار آموزنده بودند.
دیوید: متوجهام. روابطِ همواره در حال تغییرِ میان حجم و تختی، عمق و تختی، شناخته و ناشناخته. به نظر میرسد که این معنای سطح برای شماست ، چه سطح پوست باشد، چه سنگ، آب یا سطح خود تصویر.
ناداو: بله، با چنین علاقهای به این روابط، جای تعجب نیست که اینقدر مجذوب آب و به خصوص آبهای تیره شدهام. هر آنچه که به ناشناخته اشاره دارد. هنگام عکاسی بر رودخانۀ یانگتسه، انسان را در برابر پس زمینۀ منظرهای که به شدت و به سرعت تغییر دادهایم، کوچک نشان دادم. اینجاست که پرترههای افراد وارد میشوند، چون پرتره به نوعی نسخۀ بستهتر و برشخوردۀ فیگور در منظره است.

دیوید: جالب است که آن را اینگونه بیان کردید. خیلی وقتها فکر میکنم که مدلهایتان دقیقاً قبل از اینکه به سراغ شما بیایند، در چه مناظری بودهاند، هنگامیکه از آنها عکاسی میکنید چه چیز در ذهنشان – آنجا در دنیا- بوده است.
ناداو: پرتره یکی از راههای نگریستن به برخی از وجوه وضعیت ماست. کورسویی از شناختی باارزش و زیبا، و یا برعکس، وجود دارد که خود را در دورههایی کوتاه نشان داده و ناپدید میشود. این دورهها، که باید آنها را دریابم و تلاش کنم تا از آنها عکس بگیرم، اغلب واکنشهایی به نور یا فضایی غرقه در نور هستند. باید سعی کنم آنها را به عنوان تصویری بازشناسم، که آن چیزی را در خود دارد که من دوست دارم: عمقِ احساس، ظرافت و متانت، غرور و روح، برسمیت شناختن چیزی فراتر از لحظۀ اکنون. تنها کمی از این برایم واضح است، اما این بهترین کاری است که برای توضیح آن میتوانم انجام دهم.
منابع:
*یادداشت اول از سایت میوزگالری
متن گفتوگو از سایت دیوید کمپنی