نور فلاش، ژستهای نامأنوس در شهر، و مرز میان مستندنگاری و صحنهآرایی. همین! اینها کلیدواژههایی هستند که در این چند هفته برای تمجید و حمایت از نمایشگاه عکس و ویدئوهای «بازماندهی روزِ» سینا شیری در گالری زیرزمین دستان به کار رفته است؛ همهچیز در چارچوب تصویر خلاصه میشود؛ راهی به بیرون نیست.
بهسادگی نمیتوان اشاره کرد که این مجموعه چه چیزی را بازنمایی میکند. اساساً لفظ مجموعه باید با تردید دربارهی این عکسها استفاده شود. مجموعهای از تکعکسها، توصیفِ بهتری از این نمایشگاه است. از بادکنکی رها در شهر تا تصویر جمعیتی که برای تماشای «معرکه» جمع شدهاند؛ ملغمهای از چیزهای پیشپاافتاده و غریب در شهر. با این حال میتوان فهمید که عکسها در مرکز و پایین شهر تهران گرفته شده است. شاید بتوان گفت که بهطور کلی، شیری جریان زندگی در شهر را نشان میدهد؛ همان چیزی که در سالهای اخیر موضوع بیشتر نمایشگاههای عکس در ایران است. با این تفاوت که در تصاویر شیری به انسانهای داخل شهر توجه شده است؛ امری که در عکسهای پُرتکرار شهری در ایران کمیاب است.
البته استیتمنت نمایشگاه سعی دارد جزئیات بیشتر و مسئلهداری را پیش بکشد:
«شیری لحظهی منحصربهفردی از حالتهای انسانی را عکاسی میکند، گویی شخص در آن کنترلی بر بدن خود نداشته و به خود واقعی او نزدیکتر است. هنرمند همچنین با نورپردازی مصنوعی، جلوهای صحنهآراییشده به عکسهای خود میبخشد. شاید با القای این نگاه بر عکسها، شیری رابطهی میان انسان و شهر را واکاوی میکند. اینکه چگونه انسان، شهر را تسخیر کرده و چگونه فضای شهر او را».
اینکه دقیقاً کدام عکس عدم کنترل بر بدن را بازنمایی میکند، مشخص نیست. واکاوی رابطهی میان انسان با شهر هم در این عکسها ادعای بیاساسی است. مهمترین بخش، همان نورپردازی مصنوعی و جلوههای صحنهآراییشده است. این شکل استفاده از نور مصنوعی که وجهی غریب و دراماتیک به مردم شهر میدهد را سالها پیش در آثار عکاسان مختلفی همچون فیلیپ لورکا دیکورشیا دیدهایم. نور فلاش و کنتراست پایین تصاویر، دو مؤلفهی محبوب عکاسی سالهای اخیر است. با وجود این، همنشینی این دو مؤلفه در کار شیری توانسته انسجام و جذابیت بصری به ارمغان بیاورد. البته چنین تمهیدات تکنیکیای، دلالتهای معنایی نیز با خود دارند. اگر آنطور که در استیتمنت ادعا میشود، هدفْ رابطهی انسان در شهر است، فلاش در اینجا خلاف این کارکرد را دارد. استفاده از نور نرم فلاش، سایهها را محو و آدمها را برجسته کرده و شهر به عقب رانده شده است. شهر با نیروهای برسازنده و مختصات خاص خودش غایب است. نیروهایی که عامل و مسئول تولید فضای شهری هستند.
اما آنچه در این یادداشت اهمیت دارد، ژستهای حاضر در «بازماندهی روز» است. ژست در آثار هنری پدیدهای تاریخی و دارای اهمیت، و مبینِ حالت بیانگرِ ارادی و غیرارادی سر، دست و بهطور کلی بدن است. ژست نوعی در میان بودن است که متحمل به مقصد رساندن پیامی است، و بهنوعی به عنوان بازتابی از بطن جامعه فهمیده میشود. چراکه مردم یک جامعه بهصورت ناخودآگاه به بازتاب عوامل مختلف در رفتارهای روزمرهی خود میپردازند. همانطور که هنری لوفور اذعان میکند، ژست را نمیتوان به طبیعت نسبت داد، زیرا ژستها در جوامع، اعصار و جغرافیاهای گوناگون تغییر میکنند. به تعبیری میتوان گفت هر وضعیت تاریخی، ژستهای مخصوص به خود را تولید میکند. اما آثار شیری با ژست چه رابطهای برقرار میسازند؟ یا به بیان بهتر، ژست یا حالتهایی که او بازنمایی میکند با وضعیت تهران چه نسبتی دارند و چه چیزی را بیان میکنند؟
در ابتدا باید گفت آثار شیری با ژستِ بدن رابطهی خاصی برقرار نمیسازند؛ آنچنان که، به عنوان نمونه، جف وال در بدنِ بازنماییشده، ذات را بهمثابهی یک ژست نمایان میکند؛ ژستی که دلالتهای مسئلهمندی در خود دارد. ژستهایی که، در کار وال، بر قدرت و انقیاد تأکید میگذارند. آنچه در آثار شیری مورد تأکید است حالت چهرهها هستند، که عموماً خالی از عاطفه و احساس به نظر میرسند. اگر این صورتهای خشک و خالی چیزی را بیان کنند، بیشتر حسی از تسلیم و مطیعبودن است ـ اما در واقع به نظر میرسد که حالتهای گنگ چهرهها، سرهای پایینافتاده، و نگاههای خیرهی آنها بیشتر از قراردادهای عکاسیِ صحنهپردازیشده آمده است تا احساس یا ژستی برآمده از هر واقعیت تاریخیِ خاص. زیرا تا آنجا که به واقعیتی که هر روز در شهر میبینیم مربوط میشود، چهرهها بیشتر حاکی از خشم، خستگی، یا احساس تنفر هستند تا هر چیز دیگر. به عبارت دیگر، ژست در این تصاویر به منزلهی پدیدهای تماماً زیباشناختی به کار رفته است. در نهایت میتوان ادعا کرد این تصاویر در سطح چارچوب تصویر باقی میمانند و به جز تکرار کاری که دههها پیش عکاسان مطرح جهان انجام دادهاند (تکراری که تنها در صورت اثر محقق شده) با واقعیت جاری در شهر نسبتی مسئلهمند برقرار نمیسازند.





